بعد از چند وقت
زندگی این روزا مثل همیشه است فقط موضوعی پیش اومده که باید یکم سروسامونش بدم. به زودی حتما با همه درمیونش میذارم. الان اصلا در شرایط خوبی نیست که بخوام در موردش حرف بزنم. شنبه شب با مهدخت جون و خانواده عزیزشون رفتیم بیرون و واسه شام تصمیم گرفتیم همبرگر بخوریم. کسرا پرسید "اینجا رستوران آقای خرچنگ؟ این همبرگرا رو باب اسفنجی درست میکنه!؟!!" از خدا بیخبرم شدم ،واسه اینکه بخوره گفتم آره عزیزم... حالا پیله که میخوام برم تو آشپزخونه باب اسفنجی رو ببینم!!!!! با کلی ترفند،منصرفش کردم! شب خوبی بود. در کل فک میکنم خیلی بهش خوش گذشت، گاهی سراغ خاله مهدختُ میگیره! وقتایی که دارم با...
نویسنده :
مامانی کسرا
16:25