زندگی به وقت یه مادر و یه پسر
امروز۲۸ اکتبر منُ کسرا دوباره تو خونه با هم بودیم صبح رفتیم خرید ،کاپیشن پوشیده با کلاه و شلوارک و چکمه!!!!! دیدمش خودم مردم از خنده یه ساعتی چرخیدیم! اومدیم خونه ... یکم دارم سعی میکنم کارایی که تو مهد باید انجام بده رو نامحسوس تو خونه انجام بدیم،که کم کم عادت کنه ، قبلنا اگه قبل از ما از سر میز غذا بلند میشد و میرفت سراغ بازی چیزی نمیگفتم اما الان یکم سختگیری میکنم! همون شعری رو که قبل از غذا تو مهد میخونن(البته ترجمه شده به فارسی)قبل از غذا میخونم. خلاصه درگیرم یه سری چیزا یادش بدم! چیزایی که خودممم بلد نبودم! مونیکا از وابستگی بیش از حد کسرا به من...
نویسنده :
مامانی کسرا
20:41