کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پسرم کسرا

بعد از چند وقت

1392/7/30 16:25
نویسنده : مامانی کسرا
497 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

زندگی این روزا مثل همیشه است فقط موضوعی پیش اومده که باید یکم سروسامونش بدم.

به زودی حتما با همه درمیونش میذارم.

الان اصلا در شرایط خوبی نیست که بخوام در موردش حرف بزنم.

شنبه شب با مهدخت جون و خانواده عزیزشون رفتیم بیرون و

واسه شام تصمیم گرفتیم همبرگر بخوریم.

کسرا پرسید "اینجا رستوران آقای خرچنگ؟این همبرگرا رو باب اسفنجی درست میکنه!؟!!"

از خدا بیخبرم شدم ،واسه اینکه بخوره گفتم آره عزیزم...

حالا پیله که میخوام برم تو آشپزخونه باب اسفنجی رو ببینم!!!!!

با کلی ترفند،منصرفش کردم!

شب خوبی بود. در کل فک میکنم خیلی بهش خوش گذشت،

گاهی سراغ خاله مهدختُ میگیره!

وقتایی که دارم باهاشون تلفنی حرف میزنم میگه "بگو خاله هواپیما بگیره بیاد پیشه من!"

این جمله ای که معمولا به همه میگه،فک میکنه واسه خونه ما اومدن باید هواپیما سوار شد!!

طفلک بچه...

خدا رو شکر هنوز برفی نداریم اما تا دلتون بخواد بارون

میباره،زمین زرد پوش شده و درختا خالی...

کسرا هم مثل همیشه است،البته اصلا از این سرما خوشش نمیاد

لباس پوشیدنُ دوست نداره و این موضوع باعث شده بیرون اومدن از خونه

تبدیل به یه پروسه یکساعته بشه.

که از خواهش و التماس شروع میشه،با دعوا سر این ُ نمیپوشم ادامه داره

و نهایتا با وعده خرید بستی یا پاستیل به نتیجه میرسه.

و من اصلا از این روند ناراضی نیستم 

حاضرم هر کاری بکنم که فقط از خونه بیاد بیرون...

دیروز تک تک عروسکاشُ گذاشته رو توالتش و منُ مجبور کرده ازشون عکس بگیرم!!!!

دعوت میکنم این مجموعه شگفت انگیز رو ببینید

Tea cup smiley 025آقای کلمTea cup smiley 025

 

Emoticonآقای لاکپشتEmoticon

 

 

خانم توت فرنگی

 

 

آقای هویج و می کی موس و پاپی و ... هم بودن که من فاکتور گرفتم

جریان هم از این قرار بود، کسرا شده بود باباشون و آورده بود همه رو دستشویی!!!!!

قربون این بابا کوچولوی خوب و مهربونPostSmile!

                                                          خدایا شکرت که هستی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

پریسا مامان کیان
30 مهر 92 16:35
بعد از چند وقت،سلام. کسرایی خوبی عزیزم؟ سودابه جون خودت خوبی؟ خوب شد برگشتین هاااااااااا. منتظر بودم.
کسرایی خدا رو شکر به نظرم خیلی بهتر از مسافرت تو ایرانت شدی؟ کلا آدم تو خونه خودش بهتر میتونه بچه اش رو سر و سامون بده. چه خوبه که دوستی مثل مهدخت جون پیدا کردید. کسرا با بچه های اونا خوبه؟
می بینم که شما هم تو بساطتون قفل پیدا شده و زدید تو وبلاگ بچه. منتظر باز شدن قفل میمونم. انشالله خبرای خوب توش باشه.آقا حامد رو سلام برسون. واسه کارای ما هم دعا کنید لطفا



انشالله که همه کاراتون به امید خدا درست و روبه راه میشه نگران نباش میگذره،واسه هر کی یه جور خدا رو شکر که سالمین و سلامت
کسرا هم خوبه خدا رو شکر ممنون از احوالپرسیت
نه یه چند روز دیگه عمومیش میکنم مطلبُ فقط باید آماده شه
مامان پویا
30 مهر 92 16:44
کسری جون رستوران آقای خرچنگ خوش گذشت؟

جای شما خالی
ارغوان
30 مهر 92 18:30
عاشق پشتكارشم در اين راه ماماني خندت نگرفته بود اون وسط كه عكس مينداختي؟


منُ که میشناسی به جای خنده حرص میخوردم
مهسا
30 مهر 92 18:43
مامانی کسرا،
خیلی وقت بود نبودید، نگران شدم.
هر روز می اومدم، می دیدم خبری نیست.
اوو آقا کسرا، چقدر بابای مهربونی هست



عزیزم مهسا جان
ممنونم که می اومدی و شرمنده که نمیتونستم پست بذارم یکم همه چی قاطی پاتیه!
زودی درستش میکنم و تند میام مطلب میذارم
مهسا
30 مهر 92 20:10
من که نی نی ندارم...وقتم رو بگیره
کارام تموم می شه، می یام وبلاگتون.
آقای همسر هم رفته...باز تنها شدم.

خلاصه هر روز مهمون وبلاگتون هستم.


شاد باشید.


عزیزم،آخی مهسا جون دوباره تنها شده
عب نداره زود دوباره برمیگرده انشالله به سلامتی
غصه نخور
خدا بزرگه،گفتی ترکیه میرن و میان آره؟
انشالله به امید خدا زود زود کاراتون درست میشه با هم زندگی میکنین
منم یه مدت همینجوری بودم،البته در طول هفته تنهابودم از چهارشنبه همسر جانمان میاومد!
ولی دوران نامزدی ماهی سه روز همدیگرو میدیدم!خیلی بد بود اصلا حاضر نیستم ثانیه ای به اون روزا فک کنم!
اوووو اگه بخوام بگم مثنوی هفتاد من کاغذه اما
واسه ما گذشت واسه شما هم میگذره عزیزم
مهسا
30 مهر 92 23:22
مامانی کسرا جون، دوست خوبم.
آره تنها شدم باز.خیلی سخته...آره عزیزم ترکیه هست. فعلا تا ژانویه نمی یادکارای اقامت و مشکلات دیگه که حل شد، منم کلا می رم پیشش.
واسه رسیدن اون روز لحظه شماری می کنم.


انشالله به زودی زود کاراتون درست میشه و خوش و خرم با هم روزگار میگذرونید
مهسا
30 مهر 92 23:24
راستی عزیزم
ممنونم که بهم گفتی
عکس سعدی و حافط اشتباه شده ها
دوست خوب به این می گن.
فک کنم اصلاح کردم

قابل نداشت عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
1 آبان 92 8:52
الاهی من فدات بشم اگه یاسمن بفهمه رفتی رستوران باب اسفنجی کلی واست ذوق می کنه
افرین بابا کوچولو مهربون که به فکر همه بچه هات هستی
مامان مهربون بفرمایید خصوصی

قربون یاسمنم برم من
فریده
1 آبان 92 9:13
وقتی می گید موضوعی که باید سرو سامان بدم آدم نگران می شه ، دلش هوری می ریزه پایین . ولی مطمئن ام که شما از پس همه مشکلات بر می آی ولی اگه کاری از دست من برمی آد خوشحال می شم انجام بدم.
چقدر کسرا بابای خوبی هست که داره عروسک هاشو از پوشک می گیره من که هنوز موفق نشدم .
خدا رو شکر می کنم که مهدخت خانم کنارت هست و می تونید گاهی با هم بیرون بروید .
نگران هیچی نباش . توکل به خدا

ممنونم از اینهمه مهربونی
قربون شما با این همه لطف
من چجوری جبران کنم
فریده جان واسه از پوشک گرفتن پرهام عجله نکن عزیزم میام مفصل واست مینویسم تو وبلاگش تمام کارایی که مهدخت جون به عنوان روانشناس به من گفت من به شما میگم گلم نذاری به بچه استرس وارد شه عزیزم
مواظب خودتون باشید
ممنون که هستی بینهایت ممنون
ارغوان
1 آبان 92 10:49
قربونت برم حرص چرا؟ من اگه بودم باهاش همكاري ميكردم بعد اون وسط مسطا يه جور ظريفي كاري كه كسرا از انجام دادنش امتناع مي كنه را با عروسك ها انجام ميدادم كه بيبينه. مثلا تميز كردن اتاق يا غذا خوردن يا...
آدم بچه به اين مموشي داشته باشه و حرص بخوره؟ به جاي حرص خودشو يه لقمه چپ كن كلي هم خوشمزه س

دلم واسه این ارغوان همیشه خلاق تنگ شده بود
آخ راس میگی اصلا حواسم به این موضوع نبود!
انشالله دفعه بعد حتما باهاش تمرین میکنم
مرسی خانمی
مامان یاسمن و محمد پارسا
1 آبان 92 14:06
آحاد ملک چو سجده بر آدم کرد / بر نام علی و شوکت خاتم کرد
در روز غدیر خم نه تنها آدم / بر قامت مرتضی فلک سر خم کرد . . .
عید غدیر خم مبارک باد


آدم اینجا دور از همه چی نمیفهمه عید شد !
ممنونم خانم خانما عید شما هم مبارک
بهاره مامان ونداد
2 آبان 92 1:27
دوست خوبم امیدوارم اوضاع بر وفق مرادتون باشه واون مسئله به خوبی بگذره
وای خدا جونم رستوران باب اسفنجی چه حالی کردید تو رستوران حالا دستپخت باب اسفنجی خوب بود؟
مجموعه شگفت انگیز کسری ودوستان هم خیلی بامزه بود کلی خندیدم به اون کلم بدبخت که به زور پیف میکرد چه پدر نمونه ای


کاش خودش یکم از اینکارارو درست انجام میداد
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
3 آبان 92 2:35
سلام عزیزم خوبی خانمی
اول اینکه چی شده که خواهری گلمون میخواد باهامون درمیون بذاره نگران شدم
الهی بگردم خاله جون چه آتلیه حرفه ای دارید عجب عکاس باحوصله ایمیبوسمت محکم


امروز مینویسم در موردش نگران نباشید
ممنون از شما خاله مهربون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد