کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

پسرم کسرا

مار در شیشه

1392/8/5 20:21
نویسنده : مامانی کسرا
442 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

میدونید این چیه تو دست کسرا؟

 

 

مار؟ نه بابا تو این سرما مار کجا بوده! اینجا سوسکم زنده نمیمونه چه برسه به مار.

این خمیر بازیه که آقا کسرا مثل مار درستش کرده و مثلا گذاشته تو شیشه!

حالا جریان چیه؟

عرض میکنم خدمتتون.

روزی از روزهایی که ما ایران بودیم در واقع آخرین روزهایی که اونجا بودیم

تصمیم گرفتیم پسر کوچولومون رو ببریم آرایشگاه که تا چند وقت اینجا راحت باشیم

بابا مهدی و مامان طاهرش گفتم "ما میبریم خیالت راحت!"

نزدیک ظهر زنگ زدن گفتن ما زورمون به این نمیرسه بیا!!!

بغلش کردم و گفتم باید بری!

جیغ زد، داد زد ،منُ زد .... هر کار میکرد من خیلی خووووووووووونسرد بهش میگفتم باید بری.

آرایشگر ِ میگفت خانم این بچه ات کاراته کاره! گفتم نه این حالت معمولیش اینجوریه!

در یک لحظه چشمای تیز بین مامان سودابه تو آرایشگاه اوفتاد به یه شیشه که 

توش مار بود!!!!!

دیگه با همون آقا رو سرگرم کردیم و اون بنده خدا موهاشُ کوتاه کرد!

ولی آرایشگره به اندازه یه نخود هم بلد نبود بچه سرگرم کنه!

میگم آقا (حالا واسه این که کسرا سرگرم شه) این مارتون دماغ داره!

میگه من چه میدونم خانم چه سوالایی میکنی!

میگم آقا این مارتون چند متره؟

میگه ای بابا چی موندم!گفتم حالا یه چی بگو من که نمیخوام ثبت جهانیش کنم!!!!!!!!!!Red fox smiley 018

 

خلاصه این مار در شیشه در ذهن این بچه وروجک ما حک شده

و در کمال تعجب وقتی  امروز دیدم از من قوطی میخواد مارشُ بذاره توش که فرار نکنه!

نا خودآگاه یاد اونروز و آرایشگاه اوفتادم

خاطره ای بود واسه خودش،حالا خاطره ای شد واسه همه...

                                                                                         خدایا شکرتkitty cat smiley 011

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

ارغوان
5 آبان 92 20:29
عزیزم چه باهوشه ماشالا من فکر کردم مار واقعیه تعجب کردم از اینکه کسرا مثل پهلوانا بدون هیچ ترسی دستش گرفته


نمیدونی چه حافظه ای داره ارغوان جان
نگرانم واسش!
مهسا
5 آبان 92 21:05
اولش، دقیقا فکر کردم مار هست اون آرایشگره چقدر خنگول بوده خوب یه چیزی می گفت دیگه


خیییییلی اگه بدونی خون به جیگرم میکرد یک کلمه حرف میزد
فریده
6 آبان 92 7:59
خیلی باحال بود . کلی خندیدم . مخصوصا از اون آرایشگرِ .
آفرین به کسرا با این خلاقیت زیبایی که داره .

عزیزم، دقیقا همه متوجه شاهکار بودن آرایشگر شدن!
همه هانیا
6 آبان 92 13:04
عزیزم چه یادشه ای جانم
جونم آقا آرایشگر ته IQ


دقیقا
مامان فرح
6 آبان 92 13:38
عزیزم کسرا دل نگرانی من از نرفتن نو به مهد و اذیت کردن هایت به حدیست که خودم دیگر حال خوبی ندارم امیدوارم خوش سالم باشید وبه زودی به شرایط عادت کنی


آخه مادر من جوش زدن تو که دردی از من دوا نمیکنه!فقط باعث میشه دیگه بهت نگم خیلی چیزا رو!
نباید نگران باشی که باید واسمون دعا کنی همین.
بدون استرس و بدون دلواپسی!
نکن این کارا رو با خودت!
دایی محمد
6 آبان 92 13:46
ماشا الله پسرمون چه هنرمنده .
خوب معلومه دیگه بچه حلال زاده به داییش میره

بابا "دایی" شجاع
اصلا شما پدر پسر شجاع
خدا کنه در نوجوانی اخلاقش مثل تو آروم باشه
مامان پویا
6 آبان 92 14:06
وای چه مار قشنگی


مامان امیر حسین
7 آبان 92 12:37
به به چه پسر شجاعیچقدر هم شبیه سازیش خوبه جیگرت

همین شجاع بودنش کار دستش میده
مامان یاسمن و محمد پارسا
8 آبان 92 0:07
افرین به کسری باهوشم چقد قشنگ درست کردی منم تو نگاه اول فکر کردم ماره
ای بابا خدا نکنه گیر ادمی بیفتی که نگیر باشه
ایشالاه تمام خاطرات زندگیتون پر باشه از خاطرات خوش و زیبا


ممنون عزيزم،پس ادم اينجور به تور شما هم پيش خورده؟!!!!
رسما ديوانه ميكنن ادم'
مــآمــآنـے
9 آبان 92 8:59
ای جونم
کلی خندیدم
عجب آرایشگری

ما مرتب سر میزنیم فقط رد پا نمیزاریم
ببخشید


شما لطف میکنید
بدونتون قشنگه، چه با یادگاری چه بدون یادگاری
مریم
16 آبان 92 16:02
خیلی جالب بود. عزیزم. چقدر هم خوب درستش کرده


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد