کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

پسرم کسرا

فاجعه بود

1392/8/3 23:00
نویسنده : مامانی کسرا
276 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

امروز پنجشنبه ۲۴ اکتبر ِ ،ششمین روز از مهد رفتن کسرا

یکی از بدترین روزای عمرم.

وحشتناک بود!

از اون روزایی که به هیچ صراطی مستقیم نبود و منم مریض بودم

همون درد کوفتیه همیشگی(چشم مامان تصمیم دارم در اولین فرصت برم دکتر و...)

از دیروز میدونستم قراره بریم کتابخونه،از قبل با کسرا صحبت کرده بودم،کاملا آمادش کرده بودم

اما نمیدونم دوباره چرا اینکارا رو میکرد؟

یه مسیر طولانی رو قرار بود راه بریم،نمی اومد،میگفت خسته شدم!

کالسکه آورده بودن،میگفت نه! تو کالسکه نمیشینم،باید بغلم کنی

اینقدر نق زد اینقدر گریه کرد...

باید از خیابون رد میشدیم وقتی مونیکا ازش میخواست تو صف وایسه قبول نمیکرد

واسه خودش میرفت

اوووووووووووووووووووووووووووووو

من یه چیزی میگم شما یه جیزی میشنوید!

وقتی تو کتابخونه خواستم کلاه و کاپشنشُ در بیارم شروع کرد جیغ زدن

با کلاهُ کاپشن اومد تو!!!!!!

چرا؟ چون نمیخواست کاری که باید انجام میداد رو انجام بده!

چون میخواست متفاوت باشه!

چون نظم پذیر نیست!

چون یادنگرفته بود که نظم چیه!

موقع ناهار هر چی مونیکا گفت کسرا باید سر میز بشینی،هر چی من گفتم

انگار نه انگار و تمام لحظه هایی که کسرا

جلوی تلویزیون غذا خورده بود یا میرفت تو حیاط کنار گربه ها غذا میخورد مثل نوار از جلوی 

چشمم رد شد!

وقتی سر کوچکترین اسباب بازی با بچه ها دعوا میکرد

بعض میکردم 

 تو دلم هم واسه خودم هم واسه کسرا گریه میکردم 

چون مقصرم.

چون من بخاطر خودخواهی خودم  بخاطر راحتی خودم این عادتای بد غذایی

و رفتاری رو به این بچه یاد دادم و بهش منتقل کردم!

یک بچه لوس ، یه بچه وابسته ، یه بچه بی نظم،یک بچه جمع گریز...

چرا کسرا فقط با یه تعداد آدم محدود راحت ِ؟؟

چرا دوست نداره با همسن و سالیاش بازی کنه

چون اونا به حرفش همیشه گوش میدن ،چون همیشه حرف حرف کسرا بوده!

و حالا این بچه تو این جامعه (تازه سوئد فوق العاده جامعه بدون خشونتی ِ ) داره له میشه!

نمیتونه دوام بیاره!

 من بد تربیتش کردم

خیلی بد....

امروز به بدترین شکل ممکن گذشت،به چند دلیل; از مهد رفتیم بیرون و

کسرا میبایست صبور باشه اما نبود!

مدت زمان بیشتری تو مهد بودیم ، باید با بچه ها غذا می خوردیم اما کسرا اینکار رو هم بلد نبود!

و از همه بدتر پروسه توالت رفتن کسرا که اضطراب مهد بهش دامن زد و باعث شد

بیش از ۷ ساعت دستشوییشُ نگه داره!!!

 واین یعنی اعصاب داغون من، یعنی بیقراری کسرا و...

بردم تو دستشویی همه جا رو نشونش دادم واسش توضیح دادم که اینجا

هیچ فرقی با بقیه دستشویی ها نداره

چند دقیقه ای با هم اونجا موندیم و اومدیم بیرون اما حاضر نشد بره کارشُ انجام بده!

شاید یه روز بر ِ اما امروز که نرفت...

خلاصه هر مادری یه روز فاجعه آمیز تو زندگیش داره که واسه من تا به امروز،

۲۴ اکتبر ِ

 

                                                                                  چی بگم خدایااااا؟؟؟؟!!!

                                                                                            شکرت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهسا
3 آبان 92 17:41
مامانی کسرا جون

واقعا نمی دونم چی بگم.
چون مادر نیستم، تجربه ندارم و نمی تونم چیزی بگم. اما خیلی دوست داشتم بتونم کمکتون کنم. راه حل بگم.
فقط دعا می کنم. ایشالا که درست می شه


ممنونم عزیزم همینکه هستی و بهم امید میدی یه دنیا ارزش داره خانم خانما
پریسا مامان کیان
3 آبان 92 19:07
این روزا میگذره عزیزم. خدا رو شکر که این مهد جور شد. به جای اینکه بنویسی فصلی سخت باید مینوشتی روزهای روشن آینده،یا پایان روزهای سخت
حتی اگه یکسال تمام هم طول بکشه که کسرا به مهد عادت کنه و تو همه یکسال باهاش بری مهد بازم عالیه چون در نهایت یک بچه متعادل و خوب تحویل میگیری.من از الان دارم غصه میخورم که با کیان چطور رفتار کنم. حتما در آینده از تجربیاتت استفاده میکنم.
از خدا برات صبر و تحمل فراوان آرزومندم.
همه مطالب رو خوندم. این نظر واسه همه مطالب مهد

ممنونم پریسای عزیز
انشالله که همینجور شه که تو میگی!
الام اصلا تو شرایطی نیستم که امیدی به چیزی داشته باشم...
متاسفانه
مهسا
3 آبان 92 21:02
مامانی کسرا جون
حتما درست می شه. همین که قبول کرده بره مهد خیلی خوبه.
2شب پیش حالم خیلی بد بود. نا امید...همسرم حرفای خوبی زد...گفت به چیزایی که داری فکر..چیزهایی که خیلی ها حسرتش رو دارن...خیلی گریه کردم..بی تابی کردم..اما بعد آروم شدم. امیدوارم همیشه شاد باشی.


عزیزم،مهسا جان
کاملا حالتُ درک میکنم منم از این بیتابیا زیاد داشتم!
انشالله به خوبی و خوشی هر چه زودتر میگذره و به سرانجام میرسه.
مواظب خودت باش عزیزم
مهسا
3 آبان 92 22:37
عزیزم راستی
مگه شما هم با همکلاسی یا هم دانشگاهی ازدواج کردی؟؟؟مثل من؟


آره عزیزم،از پریسا بپرسی واست میگه ما هم همدانشگاهی بودیم،حامد مکانیک میخوند من شیمی
7 سالی میشه هستیم در خدمت هم
فریده
4 آبان 92 8:35
عجله نکن ، کسرا یاد می گیره صبور باشه ، یاد می گیره سر میز با بقیه غذا بخوره ، یاد می گیره بره دستشویی . کسرا فقط به زمان احتیاج داره و البته اعصاب فولادی شما. نگران نباش دوست خوبم .
کسرا به حمایت مامان خوبی مثل سودابه جون نیاز داره .

تمام سعیمُ میکنم واسش بهترین باشم.
ممنونم عزیزم
واسمون دعا کن...
مامان یاسمن و محمد پارسا
4 آبان 92 8:56
وای مامان درکت می کنم این وروجکها که لجبازیشون بگیره کار خودشون را می کنند طفلک مامان چی کشیدی از دست این شیطون بلا ایشالاه همه چیز درست میشه به
یاری خدای مهربان
مامان انشالاه الان بهتر شده باشید اما چرا دکتر
نمی رید طفلی مامانتون هم نگران می کنید
ایشالله الان که من دارم برا این
پست کامنت می زارم دکترتون را رفته باشید و سالام و سلامت باشید


ممنونم عزیزم،باید به یه متخصص مراجعه کنم!
انشالله به زودی
مرسی که نگرانمی عزیزم
مامان ساینا
4 آبان 92 12:33
وای سودابه باز رفتی تو فاز ناراحتی و افکار منفی
عزیزم مشکل از جامعه ی ماست نه از تو...
اگه الان ایران بودی و اینجا میخاست بره مهد این مشکلات نبود..
تنها دلیلش تفاوت فرهنگیه ماست
مشکل از تو نیست تو تمام سعی خودتو کردی کسرا بهترین باشه خداروشکرم هست
از لحظاتت بهترین استفاده رو ببر نذار باز به خاطر این که این همه بیخود حرص خوردی پشیمون شی
عزیزم خودش کم کم عادت میکنه و میفهمه چجوری رفتار کنه تو دخالت نکن بزار به عهده ی مربیش ..
خیلی ام سخت نگیر نهایت یه اسباب بازی به دوستش نمیده ...
کم کم عات میکنه
فقط سعی کن ارامش خودتو حفظ کنی
تو از این سخت ترشم پشت سر گذاشتی

آره دقیقا،من نباید دخالت کنم!
ممنون شیرین جان،
ارغوان
4 آبان 92 22:30
اولا كه لايك به كامنت شيرين جون بعدشم سودابه جون شما چرا انقدر خودتو ملامت ميكني؟ اينا همش به خاطر اينه كه كسرا از يه محيطي رفته تو يه محيط ديگه اي كه زبان، فرهنگ، آداب و رسوم و دينشون با سرزمين مادريش متفاوته. مادر پدري هم كه داره از يه سرزمين ديگه هستن پس طبيعيه كه تو اون سن كم مشكلاتشو اينجوري نشون بده با لجبازي و جيغ زدن و ...يه جايي خوندم مشكلات ما به دو شكل بيروني و دروني ظاهر ميشن. دروني مثل اضطراب و افسردگي و ... بيروني مثل لجبازي و جيغ زدن و... پس بيروني خيلي بهتره چون شما ميتوني اونو ببيني و براش يه چاره اي بينديشي. سودابه جون كسرا فقط ٣سالشه شما چرا انقدر نگراني؟ اگه اين رفتارها را تو ١٥سالگي نشون داد اونوقت جاي مكراني داره ديگه نبينم غصه بخوريا دوستم

دقیقا ارغوان جان ، بین خودمون بمونه از همون روز که بدنیا اومد احساس عذاب وجدان داشتم ارغوان من ناخواسته کسرا رو باردار شدم! و بخاطر این موضوع ناراحت بودم و با خودم میگفتم من این بچه رو نمیخوام!
اما نهایتا تصمیم گرفتم و با خدای خودم عهد کردم سختیاش با من اما سلامتی و آرامشش با تو
و از اون لحظه تا به الان هر زمان که کسرا کوچکترین ناراحتی داره من خودمُ مقصر میدونم،یه نیم نگاه هم به آسمون میندازم میگم قرارمون این نبود!شاید واسه همینه آخر همه پستام اسم خدا هست.
حامد همیشه بهم میگه تو چرا نسبت به این بچه عذاب وجدان داری!
میگم چون اون به میل من اومدهه تو این دنیا من خودخواهانه اونُ بدنیا آوردم!
دلم نمیخواد سختش باشه!
از ثانیه اولی که بدنیا اومد وقتی نگاهش میکرد میگفتم مامانم من چرا اینقدر بی رحم بودم که تو رو نمیخواستم و....
اشکام نمیذارن بنویسم باشه بعد
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
5 آبان 92 2:52
سلام عزیزم قشنگم کاملا معلومه که چقدر ناراحتی خوشگلم
اما
دوست خوبم زیاد اعصابت رو خوردنکن کسرا جونم یه پسر پرانرژی والبته کمی وسواسی درمورد انتخاب دوست درمورد دستشویی وشاید چیزای دیگه هست اینطوری بهش نگاه کن
قشنگم سودابه جون واسه همه مامانها یه چیزایی خیلی مهمه وحتی ممکنه یه چیزکوچیک مارو آزرده کنه عزیزم نگو که شما مقصری نگو که شما بد تربیتش کردی شما بهترین مامان برای کسرا هستی که خدا خواسته این مسئولیت بهت محول بشه چون توی شما این انرژی وتحمل قرارگرفته تا این پسر نازنین به بهترین شکل تربیت کنی

مینا جان ممنونم عزیزم
ممنون که بهم انرژی میدی تا دوباره بتونم شروع کنم
یکم زود باختم قبول دارم یکم زود کم آوردم باید قویتر از این باشم
فریده
5 آبان 92 10:47
این پست آخری که واسه ارغوان جون نوشته بودی رو به طور اتفاقی خوندم . جالب بود ولی عذاب وجدان نداشته باش می دونی چرا؟ آخه همه ما (حالا همه نه بیشتر ما ) بچه هامون ناخواسته بودن . امان از دست این وسایل پیشگ...
پرهام هم ناخواسته بود مطمئنم که خودم هم ناخواسته بودم
نسل ما نسلی هست که دوست نداره زیر بار مسئولیت بره و خدا با این بارداریهای ناخواسته داره سعی می کنه که نسل آدمها منقرض نشه
و گرنه اگه دست خودمون بود عمراً بچه دار می شدیم . پس اصلا عذاب وجدان نداشته باش . همه مثل همیم .

عزیزم
مرسی که بهم امید دادی
مامان امیر حسین
7 آبان 92 12:50
مامانی یکم داری به نظر من عجله میکنی!کم کم کنار میاد.باید خودت رو بزاری جاش!بری توی یک جمعی که هم مثل همن و همزبون اونوقت تو به یک زبون دیگه صحبت بکنی.از همه کوچیکتر باشی.هیچ تجربه ای راجع به اونجا نداشته باشی.من اگر بودم عکس العملم خیلی بدتر میبودکم کم با محیط اخت میشه.فقط نباید زیاد راجع به برخوردهاش سختگیری و حساسیت به خرج بدی


آره دقیقا مشکل همینه که خیلی کوچیکه
قول میدم خیلی بهش سخت نگیرم چشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد