کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

پسرم کسرا

جمعه نسبتا آروم

1392/8/3 22:53
نویسنده : مامانی کسرا
280 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

سلام،

چند ساعتی میشه که مطالب مرتبط با مهد رفتن کسرا رو گذاشتم رو وبلاگ !

مطالبی که هر روز ،گاهی با خاطر آسوده ،گاهی با اعصاب داغون مینوشتم و تاریخ میزدم و ثبت

موقت میکردم!

بلاخره امروز جمعه ۲۵ اکتبر تصمیم گرفتم همشون رو بذارم !

روزای خوب و بد و بعضا سختی رو گذروندم با کسرا

اینقدر که دیروز ناراحتم کرد،امروز حاضر نشدم برم مهد و با باباش

رفت،به نظر بهتر می اومد ،

البته کلا باباش آدم صبوتری ِ از من!

ای کاش وقت داشت چند هفته باهاش میرفت!

میگفت مونیکا واسمون گیتار زده و شعر خونده!

کماکان مشکل اسباب بازیهایی که باید مشترک بازی کنن به قوت خودش باقیه!

از قراری سر چند تا عروسک دایناسور دوباره دعواش شده،با یه بچه ۴ ساله!

این سیستم که بچه ها با سنین متفاوت با هم هستن، یه سری خوبی داره یه سری بدی!

کسرا از لحاظ سنی از همه کوچیکتره ِ ،همه بچه ها تا جاییکه من با مونیکا حرف میزدم

بالای سه سال و سه ماه دارن!

بچه های بزرگتر تسلط بیشتری توی حرف زدن دارن!

و این موضوع ،زبان بلد نبودن کسرا رو بیشتر به روخش میکشه!

در حالیکه بچه هایی که حتی ۶ ماه از کسرا بزرگترن خیلی دامنه لغاتشون

زیاد نیست!خیلی حرف نمیزنن و اگه اینا از بچه های ۵ ساله که خیلی چل چل زبونن

و مسلما ارتباط بیشتر با مربیا دارن جدا بودن

شاید واسه کسرا خیلی بهتر بود!شاید خیلی تفاوتش به چشم نمی اومد!

اما خوب از طرفی، هم بچه های بزرگتر یادمیگیرن چجوری با کوچیکترا برخورد کنن

و هم برعکس ،کوچیکترها بازی و برخورد با بزرگترها رو یادمیگیرن!

و از همه مهمتر همشه جامعه تفکیک شده نیست و همه جور آدمی توش هست

بهتره که یادبگیرن، از حالا، و این تو ضمیر ناخودآگاهشون حک شه!

بهر حال امیدوارم اتفاق بدی این وسط باعث نشه که خاطره بدی واسش بمونه

البته مربیاش خیلی حواسشون هست و کلا بچه های سالم و نسبتا آرومی 

باهاش همکلاسی شدن!

دوشنبه مهد تعطیله و سه شنبه باید بریم!

توکل بر خدا!

تا ببینیم چی پیش میاد

امشبم جاتون خالی پیتزا خوردیم الانم لمیده 

در برابر تلویزیون داره با باباش سرو کله میزنه!

یکی از دوستان میگفت پست بدون" عکس" مثل گل بدون "بو "میمونه!

این عکسُ نیم ساعت پیش ازش گرفتم همینجوری میذارم!

داره رو لپ تاپم جرج کنجکاو نگاه میکنه.

کارتون خیلی خوبیه پیشنهاد میکنم بذارید واسه کوچولوهای عزیزتون.

 

     

                                                          مثل همیشه التماس دعا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

پریسا مامان کیان
3 آبان 92 23:30
هوووووووو چه قدر مطلب تازه رو کردی امروز مامانی کسرا.

می دانی


یک وقت هایی باید


روی یک تکه کاغذ بنویسی


تـعطیــل است


و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند ....

یکی نیست این حرفا رو به خودم بگه. دلم خوووووووووووووووووووووووووووووووون

چقدر خوبه که حامد کلا خونسرده. انشالله همه چی درست میشه. حتما درست میشه


آخ اینقدر دلم میخواد کرکره اشُ بکشم پایین بگم تعطیل اما نمیشه!
خودت که میدونی
مهسا
4 آبان 92 0:45
عزیزم این قسمت که گفتی (و از همه مهمتر همیشه جامعه تفکیک شده نیست و همه جور آدمی توش هست

بهتره که یادبگیرن، از حالا، و این تو ضمیر ناخودآگاهشون حک شه!) کاملا موافقمایشالا درست می شه

عزیزم
انشالله توکل بر خدا
فریده
4 آبان 92 8:26
پست ها رو که خوندم خیلی ناراحت شدم ولی نگران نباش و فقط به خودت بگو اینم یه مرحله از زندگی من و کسرا است که باید بگذره ، اصلا خودتو مقصر ندون ، مطمئن ام که تو بهترین مادر دنیایی و خیلی خوب هم پسرت رو تربیت کردی ، چه تقصیری داری که کسرا هم بازی نداشته و نمی دونه چطوری با بچه ها بازی کنه ، خوب حالا آمده مهد و یاد می گیره شاید خیلی زود شاید هم دیرتر . اصلا مهم نیست هر بچه ای منحصر به فرد هست و همین قشنگه . نگرانی ات بیهوده است .

فریده عزیز و مهربونم
مثل همیشه بهم امید میدی،انرژی میدی، قدرت میدی که دوباره تلاش کنم مرسی عزیزم از خدا میخوام تمام محبتاتُ درسرنوشت پسرت جبران کنه


مامان یاسمن و محمد پارسا
4 آبان 92 8:50
غصه نخور مامان جون کم کم همه چیز درست میشه
الاهی کسرا جونم سردت نمیشه شما که همش با لباس استین حلقه ای می چرخی
کسرا جونم خیلی ماهی

نه این فسقلی فک کنم ضد یخ خورده!
اما هوا هم بهتر شده خیلی سرد نیست.
البته ما هم بیشتر عادت کردیم
مهسا
4 آبان 92 9:12
خانمی
نمی دونم جریان چیه! چند روز بود وبلاگم باز نمی شد. کلا بلاگفا مشکل داشت.حالا که باز شده می بینم نظراتی که شما داده بودی و من ثبت کرده بودم کلا نیستنبقیه نظرها هستند. فقط مال شما نیست. چطور ممکنه؟


ای دل غافل!
حتما سانسورم کردن
از حالا اینقدر نظر میذارم که جای اونا رو بگیره
مامان ساینا
4 آبان 92 12:35
اااااااااااااااااااااای جووووونم واقعا هیچی پست عکسدار نمیشه
عاشقتم فسقلی
به نظرم یه کم تپل تر شده الهی فداش شم من

جدا؟خودم متوجه چاق و لاغریش نمیشم،
ممنون شیرین جان
مامان ساینا
4 آبان 92 12:38
یه لحظه مهد های ایران با اونجا مقایسه کن
آدم از زندگیش نا امید میشه
کسراااا جونم پیش به سوی یه زندگی خوب و واقعیییییییییییییییییییییی پیش به سوی اینده روشن پر از پیشرفت

تا خدا چی بخواد ،امیدوارم همه چی به خیر و خوشی بگذره
مامان ساینا
4 آبان 92 12:38
از قدیم گفتن همیشه شروعش سخته خیلی زود رو روال میوفتین به امید خدا


توکل بر خدا ممنون شیرین جون
ارغوان
4 آبان 92 22:41
آره به نظر منم يه كوچولو وزن گرفته كه خيلي خوردني تر شده سودابه جون خودت خيلي درست گفتي جامعه كه هميشه گل و بلبل نيست اگه از بچگي بچه ها را ايزوله كنيم و نذاريم مهارت هاي اجتماعي را ياد بگيرن بعدا چطوري ميخوان بزرگ كه شدن بلد باشن گليم خودشونو از آب بكشن بيرون؟
من ميدونم تو چند وقت ديگه يه فيلم برامون ميذاري كه توش كسرا جون چنتا جمله سوئدي بهمون ميگه، بعدترش هم يه فيلم ميذاري كه كسرا جون تند تند سوئدي صحبت مي كنه، اون روز دور نيست، من كه از الان كامنتشو گذاشتم، بله اينجورياس ماماني  

ارغوان عزیزم، ای که غصه هامُ نگفته میدونی و دلخوشیهامُ با مهارت تمام حدس میزنی!
ممنون از این همه لطفت عزیزم
امیدارم ،امیدوارم اونروز آرامش داشته باشم و این خوشی رو باهاتون به اشتراک بذارم.
بهترینها رو برات میخوام بهترینم
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
5 آبان 92 2:55
عزیزم غصه نخور من الان خودم بجای شما میذارم توی یه کشور غریب که حتی هم زبون به تعدادپیدا میشه با احساسات متفاوت با فرهنگ متفاوت ودوراز همه عزیزان واییییییییییییییییییی مطمئنا همش کارم گریه بود ودعوا
اما بخودت نگاه کن که داری چطور زندگیت رو اداره میکنی وشادی رو بخونت دعوت میکنی عزیزم



ممنونم از لطفت
فریده
5 آبان 92 10:40
این داستان رو داخل همون کتاب که گفتم خوندم و برات می نویسم . شاید به دردت بخوره !
اسکار به ناتالی دختر 5 ساله اش می گوید : عزیزم ، وقت مدرسه رفتن است ، آیا می خواهی کاپشنت را بپوشی یا فقط آن را برمی داری که هر وقت سرد شد آنرا بپوشی ؟ اسکار به کودکش حق انتخاب می دهد و معنای هر دو انتخاب ناتالی این است که در هر دو صورت باید کاپشن خود را به همراه داشته باشی . ناتالی پاسخ می دهد نه من آنرا برمی دارم تا هر وفت که سرد شد خودم آنرا بپوشم . همین طور که آنها با اتومبیل به سمت مدرسه می روند ناتالی در صندلی پشت به پدرش می گوید : من خیلی سردم شده ، لطفا بخاری را روشن کن . اسکار کمی فکر می کند و می پرسد حالا که سردت شده بهترین کار چیست ؟ دختر می گوید بهتر است که کاپشنم را بپوشم . پدر ناتالی می گوید چه فکر خوبی ، همین که خودت این مسئله را درک کردی معلوم است که خیلی باهوشی ، هوش تو به پدرت رفته !
اسکار با دادن حق انتخاب های درست به کودکش او را راهنمایی کرد . سئوال پرسیدن و آزاد گذاشتن کودکان برای اتخاذ تصمیم ها به آنها مهارت هایی را می دهد که در زندگی به آنها بسیار نیازمند است.
این داستان رو برات نوشتم شاید راجع به لباس پوشیدن کسرا بهت کمک کنه . البته می دونم بچه های ما با این چیزها درست بشو نیستند ولی خوب....

این جمله آخر خیلی باحال"بچه های ما با این ..."
اما گاهی که به کسرا حق انتخاب میدم گوش میکنه،گاهی نه!!!
کلا بچه مودی کسرا!اگه حالش خوب باشه من راحتم اما اگه نباشه!!!!
دیگه مهم نیست من چجوری برخورد کنم اصلا جواب نمیده!
از اینکه وقت گذاشتی و این واسم نوشتی ممنونم عزیزم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
9 آبان 92 0:37
سلام عزیزم تو وب گردی رسیدم اینجا خیلی از نحوه نوشتن و خاطرات زیباتون خوشم امد مخصوصا از پسر ناز و خوشگلتون خدا حفظش کنه خوشحال میشم بهم سر بزنی


لطف داريد حتما در اولين فرصت ميرسم خدمتتون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد