من و مهد و کسرا و این روزا
همیشه همینجور بودم ! مامانم که میگه به بابات رفتی!! وقتی حجم کارم زیاد باشه یا چالش پیش روم بزرگ باشه مغزم قفل میکنه! اصلا نمیفهمم از کجا باید شروع کنم یا چجوری باید شروع کنم! اصلا باید چیکار کنم! حالا میخواد این کار شستن یه عالمه ظرف باشه،میخواد پدیده ای به اسم مهاجرت باشه! منفعل میشم! یادمه یه بار خییییییلی مهمون داشتم ، بنده گان خدا تمام ظرفا رو هم شستن باور کنید تا سه روز نمیدونستم باید از کجا شروع به جمع کردن و جا دادن تو کابینت کنم، تا اینکه مامانم به دادم رسید! درست مثل روزای اولی که اومدم سو...
نویسنده :
مامانی کسرا
2:54