کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

پسرم کسرا

من و مهد و کسرا و این روزا

1392/8/13 2:54
نویسنده : مامانی کسرا
354 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 


 
همیشه همینجور بودم !
مامانم که میگه به بابات رفتی!!
وقتی حجم کارم زیاد باشه یا چالش پیش روم بزرگ باشه مغزم قفل میکنه!
اصلا نمیفهمم از کجا باید شروع کنم یا چجوری باید شروع کنم!
اصلا باید چیکار کنم!
حالا میخواد این کار شستن یه عالمه ظرف باشه،میخواد پدیده ای به اسم مهاجرت باشه!
منفعل میشم!
یادمه یه بار خییییییلی مهمون داشتم ، بنده گان خدا تمام ظرفا رو هم شستن باور کنید تا 
سه روز نمیدونستم باید از کجا شروع به جمع کردن و جا دادن تو کابینت کنم،
تا اینکه مامانم به دادم رسید!
درست مثل روزای اولی که اومدم سوئد همه چی اینقدر تازه بود اینقدر 
جدید بود که هنگ کرده بودم تا دوماه!
اصلا نمیفهمیدم باید چیکار کنم چی باید یادبگیرم ،از کجا باید شروع کنم ،
 از خودم میپرسیدم من اینجا چیکار میکنم!
و وقتی نتونی فکر کنی و فقط سعی کنی بری جلو مسلما ظریب اشتباهتم میره بالا!
اتفاقی که اوایل واسم اوفتاد ،اما کم کم خودمُ جمع کردم!
الان هم دقیقا واسه مهد کسرا همین مشکل رو دارم، اینقدر حجم این موضوع 
از لحاظ فکری و جسمی زیاده که اصلا نمیفهمم الان باید
چیکار کنم کدوم قسمتشُ درست کنم!
وابستگی کسرا رو به خودم کم کنم؟ یادش بدم مستقل باشه؟
غذا خوردنشُ درست کنم؟قوانین مهد رو باهاش تمرین کنم!؟
خلاصه پاااک موندیم اندر گل ! 
مادری هم دم دست نیست که به فریادمان برسد،البته دایم میگه نگران نباش من میام اما واقعیت اینه 
که تا اون برسه اونم با این حال مریضش، یا مشکل حل شده یا ما کلا بیخیال مهد شدیم!
باید یه چند روزی از بیرون بهش نگاه کنم ،باید خیلی فکرکنم!
باید برنامه ریزی کنیم...
اووو چقدر کار دارم!
بعله دیگه اینچوریاست کسراجان ،چند سال بعد اینا رو خوندی بفهم من چقدر دلم میخواست بهترین
رو واست فراهم کنم اما اگه کم شد یا نشد در جریان باش اوضاع چجوری بود!
بگذریم
چند روز پیش تصمیم گرفتم گوشیمُ ببرم تو مهد چندتا عکس هم از اونجا بگیرم.
عاشق این تیکه های خونه سازی شدی!
اولش که دیدمشون گفتم یا خدا یکی از اینا بخوره تو سر بچه ها که هیچی! کار تمومه!
اما وقتی رفتیم باهاشون بازی کنیم دیدم نه خیلی سبکن!

 


 
 اینجا هم اتاق غذا خوریشونه
جاییکه من وارد نشده دست و دلم میلرزه!
این قسمتُ با کمد جدا کردن ،بچه ها بعد از ناهار اینجا استراحت میکنن!
کتاب مبخونن،بازی میکنن

 


 
اینا هم همون دایناسورای معروفی که همیشه سرشون دعواست !
شیطونه میگه برم واسش بخرم قال قضیه کنده شه ! اما میترسم دیگه خیلی لوووووس شه!
یه جایی باید یادبگیره...

 


 
انواع و اقسام ماشینهای آنش نشانی و پلیس و ...هم هست که آقا کسرا 
باهاشون حسابی سرگرم میشه

 


 
معمولا روزامون اینجوری و اینجا میگذره گاهی خوب و شاد و با خنده
گاهی هم...
نباید سخت بگیرم،باید اشتباهاتشُ دوست داشته باشم و
 با خودم بگم اون فقط یه بچه سه ساله است!
کسرا فقط سه سالشه!کسرا فقط سه سالشه...
اگه الان بگم داره چیکار میکنه همه تون از ترس سکته میکنین من برم به دادش برسم!

 
 خدایا خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم

Morphing Heart


 

 


 

 


 

 


 

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مهسا
13 آبان 92 9:09
مامانی کسرا، عزیزم خیلی خوبه که اینقدر به فکر برنامه ریزی و بهتر کردن شرایط هستی. عزیزم به نظر من هم از اون دایناسورها واسش نخر. بذار همونجا باهاش بازی کنه. یاد بگیره که همیشه هر چیزی که می خواهیم مال خودمون نمی شه. اینجوری محکم می شه.
راستی اونجا چقدر قشنگ و تمیز و...آدم از دیدن عکسها هم لذت می بره.

آره خودمم موافقم که نخرم!با اینکه خیلی ارزونن!
ممنون از لطفت عزیزم
مامان میلاد
13 آبان 92 13:34
لحظه هایی است که انسان خسته است
خواه از دنیا از از زندگی از مردم
گاه حتی از خویش...
نشود خوشدل با هیچ زبان...
نشود سرخوش با هیچ نوا
نکند رغبت بر هیچ کتاب
نه رسد هیچ باده به دادش "نه برد راه به دوست"
گویی همه غمهای جهان در دل اوست .
سلام عزیزم.ناراحت نباش همه چی به زودی درست میشه.فقط نباید زیاد به خودت و کسرا سخت بگیری.جمله های آخر خیلی خوب بود :کسرا فقط سه سالشه.کسرا سنی نداره نباید توقع زیاد از حد ازش داشته باشیم .اون چه گناهی کرده که تو یه کشوری زندگی میکنه که فرهنگش با سرزمین مادری فرق داره.انشاله کم کم همه چیز رو یاد میگیره و عادت میکنه.تازه گذشته از همه چی اون دوباره به یه محیط جدید مثل مهد رفته.براش سخته که هم ارتباط کلامی نمیتونه برقرار کنه و هم یه سری قوانین سخت رو بپذیره.بهش فرصت بده.البته اینم بگم که اگه به مهد رفتن هم عادت کنه دوباره اگه خودت بخوای باهاش به مهد نری دوباره همین قضایا رو باید تجربه کنی.توکل بر خدا داشته باش و درجه ی صبر خودت رو صد برابر کن.انشاله همه چیز درست میشه

ممنون عزیزم،ممنون از یاد آوریت باید یادبگیرم نه به خودم نه به کسرا سخت نگیرم!
میدونم کسرا گناهی نداره میدونم اون کاملا بی تقصیره
منمتما سعیمُ میکنم که بهترینُ واسش فراهم کنم!
باور کن شاید به خاطر خودم و همسرم اومدیم تو این کشور اما بخش زیادیش هم به خاطر کسرا بود!
موضوع این نیست سوئد بهتره یا ایران!
موضوع اینه من اینجا امکانات بهتری از لحاظ مالی و عاطفی میتونم واسه کسرا بذارم!
اما مشکلات خودش رو هم داره ،همیشه گفتم الان هم میگم!
باید صبر داشته باشم
همیشه نظرات شما باعث میشه ایده یه پست جدید بیاد تو ذهن من!
همینجور که دارم جواب شما رو مینویسم به خودم میگم یادم باشه راجع به این موضوع تو وبلاگ هم بنویسم!!!
بازم ازت ممنونم
که با این همه گرفتاری اینهمه واسم وقت میذاری

فریده
13 آبان 92 13:48
سودابه جونِ ناز تو بهترینی ، توی همه کارات همیشه بهترین تصمیم رو گرفتی و تا الان موفق بودی . اینو من به عنوان سوم شخص که دارم به زندگی ات نگاه می کنم می بینم .
واقعا کسرا یه پسر سه ساله هست نه بیشتر. بذار بچگی کنه ، بذار شیطنت کنه ، بذار تا می تونه اذیتت کنه . یه مدت خودتم بچه شو اینقدر لذت می بری باور کن .
ولی اینو باور داشته باش. تو بهترین مادر ، بهترین همسر ، بهترین دختر و بهترین دوستی.

عزیزمیییییییییییییییییییییییییی
مرسی خانمی،همیشه با کامنتات منُ سورپرایز میکنی
من شانس آوردم دوستاییی مثل شما دارم عزیزم
بهاره مامان ونداد
14 آبان 92 1:31
میدونی دوست خوبم همیشه اولش سخت ولی کمکم که بری جلو یاد مییری که به همه چیز عادت کنی باید به کسری فرصت بدی تا با خودش واین محیط ورفتارهای اونا کنار بیاد خودت داری میگی اون فقط 3 سالش و با یه فرهنگ متفاوت مطکئن باش مشکل تو نیست که کسری این قدر بهت وابسته است این مشکل همه مادرهای ایرانی که متاسفانه خیلی هم بده ولی صبور باش گاهی به خودت ارامش فکری بده گرچه سخته ولی ...
این که کسری زبانشون بلد نیست سخترش میکنه شاید به خاطر همین موضوع که نمیتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه و علاقه ای به یاد گرفتن کاراشون نداره ولی خوشحال باش که با رفتنت ودل کندن از این جا داری برای بچه ات یه زندگی اروم رو در اینده رقم میزنی به خدا توکل کن و بدون این روزای سخت میگذره

آره دقیقا عزیزم،اولش سخته!
انشالله که خدا کمک کنه و کم کم درست شه
مامان یاسمن و محمد پارسا
14 آبان 92 10:33
خسته نباشی مامان جون چقد ذهنتون مشغوله خوب این یکی از خصلتهای ماماناست مخصوصا مامانای مهربونی چون شما
خدا مامان مهربونتون را براتون حفظ کنه
کسری جونم خوب کیف می کنیا عزیزم همیشه شاد باشی و خرم

میرسی عزیزم
خدا سایه شما رو هم از سر بچه ها کم نکنه
پریسا مامان کیان
14 آبان 92 10:58
سلام عزیزم. خوبین؟
همه چی درست میشه. خدا رو شکر که سالمید و سلامت ومیتونی با سختیا کنار بیاین.
به قول خودت کسرا فقط سه سالشه و خدا شکر خیلی هم آقا و شیرینه.
راستش رو بخوای تو مطلب قبلی وقتی عکس کسرا رو کنار بقیه بچه ها دیدم و متوجه تغییر شگرف در قیافه ها شدم(قیافه کاملا شرقی کسرا تو جمعشون پیدا بود) دلم میخواست از عکس بکشمش بیرون و محکم بغلش کنم.
چرا این شرایط خوب تو کشور محیا نشد؟حامد که نخبه بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بگذریم. حتما که خدا بهترینها رو براتون رقم میزنه.(مرده تو اوتیک گفت).
تو از عهده مشکلات برمیآیی. تازه اینا که مشکل نیست یکسری تغییراتن.تغییرات خوب.

راستی پیشاپیش تولدت مبارک.
اگه وقت کردی مطلب فردای ما رو در مورد تولد عمه سودابه و خاله زهرا بخون. خوشحال میشیم.



ممنونم پریسای مهربون و عزیز
حتما میام ببینم چی نوشتی
مهسا
14 آبان 92 11:33
عزیزم به نظر من هم کار خوبی کردی. که واسش دایناسور نخریدی. بذار یاد بگیره که تو دنیا همیشه قرار نیست چیزهایی که می خواهیم مال ما بشه...بذار محکم باشه. خیلی خوشحالم که اینقدر مامان مهربونی هستی


عزیزم ممنونم
مامان میلاد
14 آبان 92 11:43
سلام دوست خوبم .چه تصادف جالبی الان که شما دارید پاسخ میدید منم اومدم تو وبلاگ.
امروز فکر کنم نوبت بابایی بوده که بره مهد همراه آقا پسرمون نه؟میدونم که اینقدر حرص خوردن برای اینه که کسرا از همه لحاظ تامین باشه.و توی این راه هم خیلی زحمت و سختی میکشین.نهایت استفاده رو از محیط و فرهنگ و مردم و...در اونجا ببر.موفق باشی

عزیزم،چه باحال
خوشحالم هستی
امیدوارم کسرا از این محیط استفاده کنه
مامان ساینا
14 آبان 92 12:33
دوستتون دارم خیـــــــــــــــــــــلی


ممنون از لطفت
مامان ساینا
14 آبان 92 12:35
اره واقعا شروع هر کاری سخته حالا از ظرف جمع کردن گرفته تا شروع زندگی تو یه کشور جدید با فرهنگ های جدید ..اما مهم اینه که بالاخره چه جوری شروع کنی وچجوری پیش بری! خداروشکر شما همیشه موفق بودین توکاراتون و زندگیتون این دفعه هم مثل قبل.. من بهتون ایمان دارم



مامان ساینا
14 آبان 92 12:47
سودابه جون از وقتی درگیری های تو رو با کسرا دیدم رفتم تو فکر ... که مشکل و ایراد کار ما ایرانی هاکجا بوده که نی نی هامون اینجوری میشن ..اخه اونا از اولش اینجوری نیستن مااین کارشون میکنیم!
خلاصه بعد از کلی تحقیق و تو این سایت اون سایت رفتن به یه وب رسیدم که بسی نظرمو جلب کرد البته شایـــــــــد برا من اینقدر جالب و جدید باشه تو خیلی وقت باشه که به این مطالب رسیده باشی... خلاصه گفتم بهت بگم که یه سری بهش بزنی ببینی ایراد کار ما کجاست البته من همشو نخوندم اما پست های احساسش رو خوندم عالی بودو فوق العاده آموزنده ..دوست داشتی یه سر بهش بزن.. تو وبلاگم قسمت نیاز های روزانه... به اسم کودک متعادل..
مواظب خودتون باشین

ممنون حتما سر میزنم
لطف کردی
مامان فرح
14 آبان 92 17:04
سلام امیدوارم خوب باشید و با هم روزگار خوشی را بگذرونید سختی ومشکلات کوچک وشیرین کسرا حل میشود،
به قول خودت کسرا سه سال با دنیایی وابستگی به ایران رفت، تا عادی شدن شرایط هم برای ما هم برای کسرا زمان میبرد در عوض شرایط بهتری آنجا داری که در ایران نداشتی به شکرانه این همه نعمت خوب سختی ها ی کوچک را تحمل کن


حتما
مامان فرح
14 آبان 92 17:08
سودابه عزیزم 15 آبان زیباترین روز دنیا مبارک باد
برایت آرزومند سعادت سلامت در کنار کسرا و حامد میباشم


ممنونم مادر جان
مچکرم از محبتتون
دایی محمد
14 آبان 92 17:12
سودابه جان توووووووووووولدت مبارک انشا الله 120 ساله بشی



مرسی محمد جان تو همیشه منُ شرمنده میکنی
مهسا
14 آبان 92 18:35
عزیزم من یه بار نظر داده بودم فکر کردم نرسیده بود دوباره دادمشرمنده که تکراری شده


عب نداره عزیزم تقصیر من بود چون یکی در میون تایید کردم نظرات این پست رو، حدس زدم فک کردی نرسیده
مهسا
15 آبان 92 0:06
عزیزم تولدت مبارک
تولدت مبارک

مرسی عزیزمچه سورپرایزی
از کجا میدونستی؟
مامان میلاد
15 آبان 92 7:26
تولد تولد تولدت مبارک
بیا شمع ها رو فوت کن که تا صد ساله باشی....
از راه دور فقط میتونم بهت هدیه بدم .انشاله همیشه موفق و موید باشی دوست خوبم

مرسی از اینهمه محبت و مهربونی
مامان میلاد
15 آبان 92 7:27
گلم بیا خصوصی


عزیزم اگه منظورتون ادرس ایمیل آره دارم،اما آدرس دیگه ندارم ازتون
وااستون ایمیل کنم؟
مهسا
15 آبان 92 11:16
دیشب قبل خواب وبلاگ کیان جون دیدم. و فهمیدم امروز تولدت هست. مبارک باشه عزیزم.


شیطون
مرسی عزیزم
فریده
15 آبان 92 11:22
آرزویم این است
نتراود اشک در چشم تو هرگز ؛

مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛

وبه اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛

که دلت می خواهد.

تولد مبارک دوست خوبم .
دست خالی هستم ولی بهترین آرزوهای رو واست کردم .
حالا واسه اینکه نگی وای چقدر خسیس یه بغل گل هم واست می ذارم.


مرسی از این دعای قشنگ ممنووووووون
مامان یاسمن و محمد پارسا
15 آبان 92 18:29
خصوصی مامان


میرسیم خدمتتون
مامان ایمان
15 آبان 92 22:12
هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله ، این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله .
حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسلیت باد . التماس دعا


محتاجیم به دعا
ارغوان
16 آبان 92 6:40
منو بگو فكر كردم اولين نفري هستم كه ميام تولدتو تبريك بگم نگو بقيه از من زودتر اقدام كردن
سودابه جونم توللللللللللللدت مبارك
ايشالا ١٢٠سال زنده باشي سايه ات بالا سر كسرا جون باشه دامادش كني ما هم بيايم عروسي كسرا جون ترقص كنيم
ديگم غصه نخوووور آخه دختر خوب شما چرا فكر ميكني فقط خودتي كه قفل ميكني؟ خيليها اينطوري هستن. منم خودم چند وقته كارام زياد شده هي فكر ميكنم و دور خودم مي چرخم. تازه ١هفتس فهميدم چطوري بايد كارامو مديريت كنم. شما هم انقدر فاجعه انگاري نكن خانوم خوشگله ماشالا همسر خوب پسر خوشگل تن سالم امكانات خوب، حالا وسط اين همه چيزاي خوب خوب بايد قبول كني هماهنگ كردن اينا با هم يه ذره انرژي بره كه اونم مطمئنم از پسش برمياي.  

ممنون از تبریکت عزیزم
مرسی از یادآوریت واقعامن اگه جای خدا بودم با پتک میزدم تو سر آدمایی مثل خودم
ارغوان
16 آبان 92 6:46
سودابه جون يه مهارتيه به اسم حل مساله كه ميگه وقتي به مشكل برخورد ميكنيم چه كار كنيم. تو اينترنت كه بزني ١٠٠٠صفحه برات باز ميكنه. انقدر قشنگ توضيح داده چه كار كنيم مثلا مشكل را رو كاغذ بنويسيم بعد راه حل براش پيدا كنيم بعد اولويت بندي كنيم و ... ممكنه خيلي ساده به نظر بياد ولي براي ماها خيلي مفيده. من خودم براي هماهنگي كار و پايان نامه و تفريح و ... ازش استفاده كردم ١هفتس خيلي بهتر شدم ايشالا شما هم رو ووال مي افتي

ممنونم ارغوان جان خیلی بهم کمک کرد
یه مشکلی که من دارم از دست خودم عصبانیم،باید روی این قضیه کارکنم
مریم
16 آبان 92 15:47
چه خوب که از مهد گل پسرتون نوشتین. کلی ایده گرفتم برای بازی با دخترم. ممنون


خواهش میکنم خوشحالم مفید بود
مهسا
16 آبان 92 18:45
عزیزم منتظرم باز بیایی


چشم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
17 آبان 92 1:52
دوست خوبم من خیلی از سایتتون لذت میبرم و همین طور اقا کسرا که خیلی ماه خدا برات حفظش کنه


ممنون از لطفتون خوشحال میشیم به ما سربزنید و مهمون ما باشید
صـبــا خاله ی آیـــســـا
17 آبان 92 15:06
سودابه عزیزم دوست گلم تولدت مبااااااااااااااااااارک



ممنونم خاله صبای مهربون
مامان طاهره
17 آبان 92 16:06
باسلام امیدوارم همیشه سالم وخوشحال وموفق باشید سودابه جان ازصمیم قلب تولدت راتبریک میگم چندبار زنگ زدم اما موفق نشدم، براتون توی حرم امام رضا خیلی دعاکردم انشالله امام رضا کارها تون درست میکنه باتوکلی که به خدا داری هیچ نگران نباش همه مشکلات حل میشه انشالله سالهای سال درکنار هم خوش باشید به امید دیدار هر چه زودتر

ممنونم مامان طاهره مهربون
شما لطف دارید،دعای شما بهترین پشتوانه واسه زندگیمونه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد