کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

پسرم کسرا

دموکراسی

1392/8/13 2:54
نویسنده : مامانی کسرا
343 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

داشتيم تو محوطه بازي ميكرديم ديدم

مونيكا اسم پنج تا از بچه ها رو خوند كه بيان تو مهد ،اسم كسرا هم بود،

كنجكاو رفتمببینم چه خبره؟ ديدم به مناسب هالووين يه كدو آوردن و ميخوان توش' خالي كنن و

بذارنش در مهد كودك!

واسم توضيح داد كه امروز ده تا از بچه ها اومدن

مهد و ما اونا رو به دو دسته تقسيم كرديم به گروه اول كه كسرا جزوشون نبود

هر كدوم يه برگه داديم كه نقاشي كنن و نشون بدم دوست دارن چشم و دهن كدو چجوري باشه ،

نقاشي ها رو جمع كرديم و راي گيري كرديم ببينيم كدوم نقاشي

راي بيشتري مياره ،نقاشی که رای بیشتری رو آورده بود به من نشون داد،

 دختري به اسم "سِلما" كشيده بود !

همون نقاشي رو به همون شكل روي كدو كشيدن و بچه ها توش' خالي كردن!

حالا گروه دوم اومده بودن اسم واسه كدو انتخاب كنن

هر كدوم يه اسم گفتن و كسرا هم با كلي خواهش و با كمك ماماني اسم "بوبي" رو گفت

و جالب اينجا بود فسقلي ها به اين اسم راي بيشتري دادن!!!!

و اسم" بوبي" رو گذاشتن روي كدو!!!!

اينجوري ميشه كه دموكراسي تو خون اين مردم ِ! بچه هاي سه ساله و چهارساله با راي گيري!!!!!

شكل و اسم كدو رو انتخاب كردن!

بعد بچه من اولين بار اینجا اسم راي گيري به گوشش خورد!

من خودم تا چند دقيقه نميفهميدم اينا دارن چيكار ميكنن! موضوع جديه،شوخيه!

فك كردم مربيا راي ميدن! اما ديدم خود بچه ها به خودشون!

و جالب اينجا بود به نقاشي و اسم خودشون نميتونستن راي بدن!

قانون راي گيريشون اين بود!

نتيجه اين ميشه كه اين جماعت دموكراسي تو ضمير ناخودآگاهشه.

بقیه رو نمیدونم خودمُ میگم ته ته ذهنم دلم ميخواد حرف حرف من باشه!

حتي جالبه اينکه من از برنده شدن اسم انتخابي كسرا ذوق كردم، اونا تعجب كردن!

چون به نظرشون نمي اومد موضوع مهمي باشه فقط راي بيشتري اورده! همین...

 فهميدم اوووو حالا حالا خيلي چيزا هست كه بايد خودم يادبگيرم

بعد به بچه ام ياد بدم!

به مونيكا گفتم دلم ميخواد بچه ام مثل اينا بزرگ شه مثل اينا تربيت شه

واسش برنده و بازنده مهم نباشه!

دموكراسي رو بفهمه!

البته واقعا اعتراف ميكنم تو حرف ساده است ،در عمل زمانيكه ناراحتي ،عصباني ،

اصلا نميفهمي دموكراسي چيه! حرف بقيه يني چي و....

اوه حرف مذهب هم كه ديگه وسط بياد تعصب بعضیا باعث میشه قیامتُ به چشم ببینی!

بگذريم ،

اینم از اقای بوبی...

 

 

آهان این بازی گروهی یه قانون دیگه هم داشت ،نفر سمت راستی باید به کناریش کمک میکرد

باید کدو رو نگه میداشت تا اون بتونه کدو رو سوراخ کنه!کمک کردن قانون بود!

وقتی به نکات آموزشی همین برنامه ساده نگاه میکنی میبینی چقدر راحت میشه 

جامعه رو به سمت انسانیت هدایت کرد!

بدون تعصب،بدون خرافات...

                                                                                        خدایا ازت ممنونمتصاویرشباهنگ Shabahang 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مهسا
11 آبان 92 8:23
مامانی کسرا از نوشته هات به قدری لذت بردم...که نمی دونم چی بگم..واقعا با مفهوم بود. کاملا موافقم. آرزوم هست که وقتی بچه دار شدم اینجوری تربیت شه.و مفهوم بعضی چیزها رو بفهمه. چیزهایی که شاید خیلی ها نفهمیدند...چون از بچگی لمس نکردند. اصلا نمی دونند یعنی چی؟ خدا رو شکر که کسرا تو همچین محیطی بزرگ می شه.شاد باشید.


ممنونم مهسا جان
اميدوارم كسرا از امكاناتي كه داره استفاده كنه
فریده
11 آبان 92 8:54
خیلی جالب بود . منم همیشه دوست دارم حرف حرف خودم باشه ، اصلا بدم می آید کسی به حرفم گوش نکنه .


وقتی داشتم متن رو می خوندم خیلی هم خوشحال شدم که اسم انتخابی کسرا برنده شده .


ما این جور مردمی هستم






اصلا با خودمون مقايسه نكن!!!!


عمق فاجعه خيلي بيشتر از اين حرفاست

سمیه مامان آیسا
11 آبان 92 9:21
بوووووووووووووووس یرا کسری جونم


ممنون ماماني مهربون و عزيز
فریده
11 آبان 92 13:04
یه مطلب باحال
واسه یه وبلاگ نظر گذاشتم بعد مشخص شد که با شما اقوام هستند . وبلاگ ساینا جون نبود . وبلاگ کیان کوچولو بود . خیلی خندیدم فهمیدم که می گن دنیا خیلی کوچیکه رو باید عوض کنن بذارن دنیای وبلاگی خیلی کوچیکه.


عزیزم،چه باحال!
آره کیان برادر زادم ،
با مامانش فعلا ارومیه زندگی میکنن
ارغوان
11 آبان 92 21:16
چه لذتي داره زندگي كردن تو اون كشور با همچين مهد كودك هايي البته ايران خودمونم
همين طوريه دقيقا


ايران كه زندگي ميكردم دوطبقه پايين تر از خونمون يه مهد بود يه روز مدير مهد متوجه نبود من تو راه رو صداش' ميشنوم داشت به مربياش ميگفت اين مردم چه توقعاتي دارن بچه هاشون٦ يا٧ساعت اينجان ديگه ميخوان روابط عموميشون و غذا خوردن و آداب معاشرتشون همه رو ما درست كنيم و تحويل بديم!!!!!!!!
با خودم گفتم خوب مگه وظيفه تون چيه!
پریسا مامان کیان
11 آبان 92 22:25
سلام
وای چقدر جالب بود این مطلب. مهد کودک نگو بگو کارخونه انسان سازی. چقدر اختلاف فرهنگ ،چقدر اختلاف در کیفیت زندگی کردن. خیلی خوشحالم که این امکان رو دارین که زندگی در بهترین شرایط رو تجربه کنید. خوشحالتر برای کسرا که در آینده دنیا رو بسیار بسیار زیبا لمس خواهد کرد.
کسرایی خدا رو شکر انگاری داره با شرایط کنار میاد. دیدی چقدر زود درست شد سودابه جون. خدا رو شکر

عزیزم پریسا جان،ممنون از لطفت خانمی ،البته هنوز یکم زوده که قضاوت کنیم اما پله پله انشالله با دعا شما حتما درست میشه خدا بزرگه
عمه هانیا
12 آبان 92 0:26
سلام
واقعا عالی بود مرسی به این برنامه ریزی
جالب بود اسم کسرا انتخاب شد دوس داشتیم



♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
12 آبان 92 3:17
سلام عزیزم باز هم با پست خوب مارو تو فکر بردی که ای دل غافل ما کجا زندگی میکنیم اینجا کجاست چه خبره چی به چیه
همه بدو بدو و.......
خیل عالی بود همیشه میتونیم با عوض کردن طرز نگاهمون زندگی رو متعادل کنیم اما محیط خیلی تاثیر گذاره.....
عزیزم کسراجون چه خو که اسم انتخابی شما رای اورد
ما درست بشو نیستیم همون حس غرور برا برنده شدن تو ذاتمونه

مینا جان، عزیزم منم وقتی نظرات با محبت و از روی فکرتُ میخونم کلی خوشحال میشم
انشالله همیشه خوب سالم کنار ثمین عزیزم روزگار بگذرونی خانمی
مامان میلاد
12 آبان 92 8:17
سلام گلم.خوب هستین؟کسرا جون چطوره؟به دلیل مشغله ی زیاد کاری مدتی رو نتونستم سر بزنم .دلم خیلی براتون تنگ شده بود.حالا اومدم دیدم هوووووووو چه خبره اینجا.چقدر پست جدید چه خبرای جدیدی.خوشحالم که بالاخره کسرا به مهد رفت.پست های قبلی رو که خوندم که کسرا تازه به مهد رفته بود وشما رو اذیت کرده بود خیلی ناراحت شدم.اشک تو چشمام جمع شد.واقعا شما رو درک کردم.آخه منم با میلاد همین مشکلات مخالفت برای لباس پوشیدن و رفتن به مهد رو داشتم.حالا بماند که شما در آنجا مشکلات دیگری از قبیل قوانین و مقررات جدید رو هم دارید.در هر حال عزیزم اگر کمکی از دستم بر بیاد و یا در این زمینه راهنمایی بخواید کوتاهی نمیکنم.خداوند متعال همیشه پشت و پناهتان.کسرای گلم رو ببوس

سلام خانم خانما،باور کن چند روزه تو فکرمبهتون ایمیل بزنم ببینم کجایید ناپیدا؟
خیلی خوشحال شدم نظرتون ُ دیدم
ممنون عزیزم،با این فکر که شما کنارمی خیلی از استرسام کم میشه!
ممنونم که بهم دلداری میدی،میگی واسه همه هست و این روزا میگذره
حتما حتما اگه سوالی داشتم واست ایمیل میزنم فعلا که خیلی وسط ماجرام اصلا نمیتونم درست بهش نگاه کنم شاید یه مدت بگذره بهتر شه و بتونم به موضوع بهتر نگاه کنم!
بازم ممنون مهم نیست واسم کامنت بذاری یا نه همین که بدونم هستی و میخونی خیلی خوبه
مامان ساینا
12 آبان 92 12:59
چه جالب من واقعا برام عجیبه آخه اینا چجوری میتونن؟؟؟؟ چجوری براشون مهم نیس که مال اونا رای بیاره یا نه....
چه خوب که کسرا هم اینجوری بار میاد خوش به حـــــــــال ساینا
ولی سودابه جون شما ها برا من یه الگو خوبین تو تربیت ساینا یه دنیــــــــا ازت ممنونم

عزیزم،انشالله که ساینا جون سالم و خوب باشه
مامان یاسمن و محمد پارسا
14 آبان 92 10:37
چه جالب بود مامان خودمونیم وبلاگتون یه جورای اموزشیم هستا من که این و تازه از شما یاد گرفتم سعی می کنم تو تربیت بچه ها به کار ببرم ممنونم عزیزم


شما خودتون یه مادر نمونه ای
من باید بیایم در محضرتون شاگردی کنم با این دوتا خوشگلی که به این خوبی داری بزرگ میکنی
مریم
16 آبان 92 15:52
خیلی خوب بود.کللی استفاده کردم. ممنون


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد