عکس خانوادگی
اتاقشُ بهم ریخته، همه وسائلُ پرت کرد وسط اتاق ، از اون مدل بازیای عجیب غریب . ناباورانه نگاش کردم! هیچی نگفتم، هر از گاهی میاومد صدام میکرد میگفت بیا ببین اتاقمُ یهو رو کرد به منُ باباش خیلی با احساس گفت: شما خانواده من هستین من خیلی دوستون دارم. ببینین عکستونم زدم به دیوار اتاقم! بعد این دیوارُ نشون داد!!!! بعد از کلی خنده خودمونُ جمع کردیم ، ازش پرسیدم حالا کدومش عکس من ُ بابایی ِ ؟ گفت همون آبیه که با آبرنگ کشیدم! نفس راحتی کشیدم، باز جای شکر باقی ِ او...
نویسنده :
مامانی کسرا
22:37