کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

پسرم کسرا

صدای بارون

1393/4/15 15:57
نویسنده : مامانی کسرا
1,848 بازدید
اشتراک گذاری

 

اینروزا خیلی بارندگی داریم ،خوشبحال حلزونا  .

البته این فسقلی بند انگشتی ما از اونجاییکه که بلد ِ هر موقعیتی رو به نفع خودش عوض کنه

از این شرایط هم نهایت استفاده رو کرد و بسی لذت بردマメマメン+体操 ハート のデコメ絵文字

 

 

 

 

 

 

یکشنبه هفته پیش کسرا واسه تولد یکی از دوستاش به اسم "نو آ " دعوت شده بود! پسر بچه

سوئدی که مامانش اصالتا سوئدی بود اما تو سوئیس به دنیا اومده و باباش نروژی !

و حالا بعد از ۱۰ سال زندگی تو سوئد به خاطر یه موقیعت کاری خوب تصمیم گرفته بودن برن سوئیس!

در واقع این مهمونی هم جشن خداحافظی بود و هم جشن تولدアメリカン のデコメ絵文字

دیدم کسرا تنها نمیتونه بره زنگ زدم از مامان " نو آ " پرسیدم منم میتونم باهاش بیام ؟

خیلی محترمانه و مهربون گفت که آره با کمال میل.

بعد از یه بار کنسل شدن مهمونی به خاطر مریضی خواهر بزرگ " نو آ " بالاخره جمعه عصر 3 ژوئن 

 با هم رفتیم تولد.

اولش که کادوئی رو که واسه "نو آ " خریده بودیم دید یکم نق زد که نه، من نمیام و دوس ندارم و...

داشتیم با بابایی تسلیم میشدیم که نریم اما دیدم نه باید بریم وگرنه همیشه میترسه که بره تو این جور جمع ها.

آدرس نزدیک بود اول قرار بود تنها بریم اما بعد بابایی اومد همراهمون و برگشت!

اولش گفت :دلم واسه بابام تنگ شده بریم خونه، بعد گفت دوچرخه مُ میخوام، گفت کالسکه مُ میخوام ...

آخرش با بغض گفت : مامان میــــــــــــــــــــــ ترسم بیااااااااااااااامگریه

باهاش حرف زدم بهش قوت قلب دادم و رفتیم، تا چشمش به دوستاش و محوطه بازی افتاد گل از گلش

شکفت و ننه باباش یادش رفت و ...

البته همه چی به همین سرعت تموم نشد و موقعی که میخواستیم بریم تو نمی اومد، اما نهایتا راضی شدハート のデコメ絵文字

 

 

یه تولد شیک و خیلی خیلی ساده !

خالی از هر تجملی ...

اول یه توضیح بدم که خونه ها تو سوئد معمولا کوچیکه، واسه حل این مشکل ،

تو هر منطقه یه ساختمان با ظرفیت تقریبی ۴۰ نفر ساختن با آشپزخونه و سرویس بهداشتی 

به اسم lokal هر کس بخواد رزرو میکنه و مراسمشُ ، حالا هر چی که باشه تولد، مهمونی، عروسی و ...

اونجا میگیره.

این مهمونی رو هم تو lokal گرفته بودن.*グーミン* のデコメ絵文字

پذیرایی کُرو (سوسیس سرخ شده ) بود و آب تمشک به عنوان نوشیدنی و  بستنی 

که بچه ها تو صف و به نوبت می اومدن طعم مورد علاقه شونُ انتخاب میکردن و میگرفتن و میخوردن.

 تمام تم و تزئین و... هم ده تا دقیقا ده تا بادبادک بود که به پنجره ها زده بودن!

کیکم نداشتن !چون خوردن شکر  واسه بچه ها خوب نیستخندونک

خلاصه که خیلی ساده بود اما خوب بود! خوبیش این بود آدم معذب نبود ، حالا چی بپوشم ؟چی بخرم؟چی بگم ...

راحت ،خودمونی!

در عوض کلی بازی بلد بودن که با هم دسته جمعی سرگرم بودیمグーミーズ のデコメ絵文字

 

 

با مامان " نو آ " که صحبت میکردم میگفت یکم نگرانم که دارم میرم سوئیس، از  خودم واسش گفتم

و اینکه با تمام سختیش  پشیمون نیستم تغییر همیشه خوبه ،برو و نگران نباش.

با خودم فک کردم دیدم ،این خانم داره از سوئد میره سوئیس اونم با دوتا بچه و مطمئنا

 هیچ کس نیومده منصرفش کنه و بهش بگه

حالا کجا میری ؟چیکار میری؟ اونجا تنهایی ! بچه هات ناراحت میشن بچه هات زبان بلد نیستن و....

بعد من از کرمــــــــان داشتم می اومدم سوئد، صد تا وکیل وصی و نگران آینده و ... داشتم

که میگفتن حالا که چی؟

میری چیکار کنی ؟ آخی !نادونی کسرا ،طفلک بچه و....

ااااای خداااااااا....

بعد حالا کاش من سال به دوازده ماه این جماعت دلسوزُ میدیدم!!!

مامانم و مادر ِ همسرجان که دارن واسه کسرا بال بال میزنن، میگفتن

عب نداره برید ما با دلتنگیمون کنار میایم ، رفتن به نفعتون ِ .....

بعد حالا  بقیه.....

 

آخر مهمونی هم به بچه ها یه جعبه به عنوان یادگاری و جایزه دادن

یه بسته پاستیل، پاپکرن،حباب ساز و آبنبات چوبی توش بودサンリオ のデコメ絵文字

 

 

و اما از اتفاقات مهم این هفته  تعطیل شدن مهد کودک آقا کسرا ست و  من میمونم

و یه تعطیلی طولانی و یه پسر بچه شیطون!

روز آخر مونیکا و بچه ها اومده بودن تو پارک روبه روی خونه ما نشسته بودن

ما اونا رو میدیدیم اما اونا متوجه ما نبودن،این عکسُ بابایی از پنجره آشپزخونه گرفتグーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字

 

اون پشت، خیلی آروم و مظلوم نشسته داره سیب میخوره.

شنبه هم با وجودی که هوا ابری بود ، رفتیم پیکنیک،

جنگل و جوجه کباب و  ساحل جدید دریاچه...*グーミン* のデコメ絵文字

 

 

دیشبم مهمونی خداحافظی  ِ یکی از دوستای بابایی بود که رفتیم ، همه چی خوب بود تا ساعت ۹:۳۰

که از اون به بعد دیگه کسرا خان قاطی کرد

و ما مجبور شدیم زودتر  خداحافظی کنیم و بیایم خونهخندونک

آقا کسرا، صدای منُ میشنوی ؟بزرگ شدی امکان نداره اجازه بدم  جایی بری مهمونیقه قههحالا صبر کن...

 

نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند

نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا ....

                                                                                                  خدایا کنارمون بمونハート のデコメ絵文字

 

 

----------------------

 

1 - وقتی هوا مرطوب باشه و زمین خیس حلزونا میتونن حرکت کنن و زنده بمونن ، اما اگه رطوبت نباشه 

حلزونا هم خشک میشن و میمیرن .

پسندها (6)

نظرات (14)

مهسا
15 تیر 93 23:24
1- چه شاپ شاپی راه انداخته... خوش به حال کسرا جون 2- چقدر تولد ساده و راحتی.. دور از تجمل. این عالیه. اینجا یه بار جشن بود من اینقدر راحت رفتم. اگه ایران بود پدرم در می اومد. همش باید فکر می کردم موهام چیکار کنم. چی بپوشم. .. 3- این lokal یه چیزی مثل تالار خودمون هست. 4- شکر واسه بچه ها خوب نیست. 5-آی گفتی ی ی ی ... اون مدت که من مجبوری تنها ایران موندم و همسرم اینجا داشت شرایط آماده می کرد. هزار جور حرف . حدیث شنیدم. واقعا پدرم در اومد. به قول شما پدر مادر هامون می گفتن برید خوشبخت شید.. اون وقت.... رو اعصاب راه می رفتن.
مامانی کسرا
پاسخ
1 - شما هم بیا، دوتایی با هم شلپ شلپ کنید 2 - آخ گفتی... 3 - تو همون مایه هاست 4 - بعله واسه دندوناشون خوب نیست! 5 - کاااملا درکت میکنم عزیزم! یه نفر از همین فامیلای عزیز و دلسوز میگفت : ما که میدونیم شما اونجا خوب نیستین حالا اگه خودت دلت میخواد بگی خوبی، بگووووو
مهسا
16 تیر 93 0:06
البته مامان همسرم... نمی خواست بیاییم... اما الان اون هم راضیه. مخصوصا که 1 ماه پیش اومد و دید چقدر ارحتیم دیگه خیالش راحت شد.
مامانی کسرا
پاسخ
عزیزم
پریسا مامان کیان
16 تیر 93 0:19
سلااااااااااااااااااااااام به روی ماه هر سه تون و یه ماچ محکم برای کسرای نازنینم که عین موش آب کشیده شده چقدر این فسقلیا عاشق آبن . چه تولد ساده و خوبی. چقدر ما اینجا برای مهمونیا و دورهم جمع شدنامون مکافات داریم. اینم بگم که هنوز بعد از 3 سال خیلیا با رفتن شما مشکل دارن. خیلیا از صمیممممم قلب دلشون براتون میسوزه و خودشون در این غم شریک میدونن. خدا خیرشون بده که شب و روزشون با مشکلات زندگی ما عجینه.(آیکون حالت تهوع) امیدوارم شادی و آرامشتون روز افزون باشه.
مامانی کسرا
پاسخ
ممنون از لطفت پریسا جان اونا رو ولشون کن سرت سلامت باشه
مامان بهاره
16 تیر 93 0:51
وای یعنی الان این قدر خجالت کشیدم که پیامت رو دیدم سودابه به جون خودم حسش نیست تایید کنم دیگه به بزرگواری خودت ببخش ولی خدایی همیشه پیامات از همه بیشتر بهم میچسبه دوست جونالهی به این موش ابکشیده که مثل ونداد جفت پا پریده توی اب یعنی ای من حرص میخورم وقتی ونداد میره توی هر گودال ابی که میبینه ولی الان کلی خندیدم عکس کسری رو توی این گودال دیدم حالا دقیقا نمیدونم روی چه حسابی تو بزار به حساب این که یکی مثل من بچه اش سر تا پاش رو به گند میکشه ویه همدرد دارم وای خدا خیرشون بده با این تولد گرفتناشون ادم دوست داره هر روز هر روز تولد بگیره ومهمونی بده خدایی فقط به فکر خوشی ان نه کلی کلاس گذاشتن الکی برای یه مشت ادم دیگه این مطلب اخر برای حلزون ها بسییییییییییییی اموزنده بود دوست گرانقدر
مامانی کسرا
پاسخ
عزیزم چرا خجالت مادر، کاملا درکت میکنم، این هورمونا گاهی خیلی قاطی میکنن خدا خیری به اینا بده که واسه بارونم لباس طراحی کردن وگرنه که منم حرص میخوردم آره به خدا اولش که میخواستم برم کلی میگم حالا چی میشه؟ حالا چطورین؟اما وقتی رفتم دیدم ای ووووووول چقدر راحتن! البته دوستای کسرا قبلا خونه ما اومده بودن میدونستم راحتن اما جایی مهمونی نرفته بودیم که رفتیم دیدم ،بسی جای شما خالی
مهسا
16 تیر 93 1:02
من که داشتم می اومدم. از چند نفر شنیدم.. که الان می ری ی می بینی همسرت با یکی دیگه هست... دقیقا تو صورتم می گفتن. فکرش رو بکن. یعنی روحیه بود که بهم می دادن. یکی می گفت بابا مگه کجا می ره.. ترکیه همینجاست دیگه...خلاصه خانمی هر مدل حرف شنیدیم.
مامانی کسرا
پاسخ
خدا از شون نگذره مااادر
مامانی رایان
16 تیر 93 3:12
چه خوبه که اجازه میدی کسرا جون آب(بارون) بازی کنه و بردیش مهمونی و دوست داری اجتماعی باشه
مامانی کسرا
پاسخ
عزیزم مرسی لطف داری
مامانِ یسنا
16 تیر 93 8:57
من عاشق بارون و بارندگیم . کسری جان حسابی داره حالشو میبره دیگه... اینجا همه چی رو چشم و همچشمیه و الکی تجملاتیه و آدم بیشتر سختش میشه. کیک نیس تو تولد؟؟ چه جالب.... همیشه شاد باشین و حسابی خوش بگذرونین
مامانی کسرا
پاسخ
پس شما به درد زندگی اینجا میخورید ما که قربونمون برم.... شاهکاریم مرسی از لطفت عزیزم
فریده
16 تیر 93 13:49
تو خیلی مامان خوبی هستی ، امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر کسرا جون باشه
مامانی کسرا
پاسخ
مرسی عزیـــــــزم اما خودم اصلا یه همچین حسی ندارم
بابا و مامان
16 تیر 93 19:15
چه جالب ما داریم اینجا از گرما هلاک میشیم اونوقت شما عزیزم لذت ببرید خوش به حالتون کسری جونم همیشه دلت شاد باشه عزیز دلم چه مهمونی جالب و خوبی
مامانی کسرا
پاسخ
آره دیگه خاله جون، گاهی هم ماداریم از سرما میلرزیم و شما بهارتون ِ زندگی مثل یه سیب میمونه که تو هوا داره میچرخه گاهی اینور گاهی اونور
شکوفه
17 تیر 93 8:40
کاش منم میتونستم از نو مثل کسرا بچگی کنم! من بچگی موخام!
مامانی کسرا
پاسخ
ولی من همش میگم بچم طفلک خیلی بچگی نکرده من همش مجبور بودم بهش بگم بکن، نکن
دایی محمد
17 تیر 93 10:09
سلام به کسرا عزیز چقدر تو اون عکس کنار مونیکا مظلوم افتادی کاش همیشه اینقدر مظلوم بودی خدا نکنه تو مثل بعضی ها بیرون مظلوم باشی تو خونه اذیت کن سودابه جریان این آدما مثل همین اصول گرا های تند رو که همیشه نگران مردم هستن میمونه، حالا بیا اسم اینا رو هم بگذاریم دلواپس ها
مامانی کسرا
پاسخ
واقعا
مامان امیرحسین
17 تیر 93 13:30
واااااااای خوشششششششش به حالشمنم بارونو و دویدن میخوامآخی چه تولد بامزه ای گرفته بودن.دقیقا برعکس ماست .من که هر سال هرچی تلاش میکنم از تجملات جشن تولد امیرحسین کم کنم بازم میبینم که آخرش از فرط خستگی داره جونم در میاداینطوری چقدر خوب و بی شیله پیلست
مامانی کسرا
پاسخ
خوب شما هم تشریف بیارید با هم آب بازی کنید دقیقا منم با همین معضل مواجه هستم
زهرا مامی ایلیا (شیرین تر از عسل )
18 تیر 93 21:28
عزززیزم شاد میشم از دیدن عکسهای شاد کسراجون چقدر خوبه که انقر راحت مراسم تولود برگزار میشه من از الان تو ..الان که خوبه از قبل از عیده تو فکر تولود ایلیا هستم چی بپزم چی بخوریم چی ..... خلاصه که واقعا خوشبحالتون اینجا نمیشه بر خلاف جهت اب شنا کرد وگرنه اگه تو روت نگن پشتت میگن از تنبلیشه بی سلیقه است بلد نیست و.... خلاصه که راحتین اون جا که درباره یه عده ادم که همیشه کاسه داغ تر از اشن نوشتی واقعاا باهات موافقم اونها نگران سختی های نبودن اونها نگران پیشرفت شما بودن و اینکه شاید دیگه به گرد پا تونم نرسن اره نگرن این چیزا بودن ولشون کن خوش باش شاد باش و راحت زندگی کن
مامانی کسرا
پاسخ
آره البته تو ایران متاسفانه اگه آدم نخواد اینجوریم زندگی کنه هزار جور حرف بارش میکنن من خودم تو ایرانم اهل تجملات نبودم خرید عروسیم خیلی مختصر بود و واسه جهاز و این برنامه هام خیلی خودمُ در گیر نکردم، در حدنیاز خریدم، اما اما اما اینقدر حرف و حدیث شنیدم که نگو و نپرس مااادر باور کن من سوئد بود دیگه ایرانم نبودم بچه ام سه سالش بود هنوز تیکه مینداختن بهم البته اینا خنده نداره گریه دارهاااا! اما من میخندنم چون یه ضرب المثل هست که میگه "چون پادشاه با توست غم لشکرِ نخور" خوشحالم دیگه تو اون حال و هوا زندگی نمیکنم واقعا آزار دهنده بود! مرسی عزیزم که همیشه به ما سر میزنی
رها
19 تیر 93 15:10
چقدررر دلم می خواست زندگی تو ایران هم همش از روی تظاهر نبود.همینجور ساده بود.جمع هامون خودمونی بود.نه تشریفاتی که ادم مجبور باشه شخصیت قورت بده!!!اینجا واسه بچه ها تولد می گیرن با 1000 جور تم.وبلاگتو واسه همین چیزاش دوست دارم.کلاس نمیذاری.با اینکه واقعا باکلاس و تحصیلکرده ای.ادعا نداری با اینکه می تونی داشته باشی.از خوبیا ی سوئد میگی اما نمیگی دیگه بهشته!همیشه کرمان پس ذهنت هست.امیدوارم که شادی هاتون پایدار باشه و سختی ها تموم شه.بی نهایت دوووووست دارم
مامانی کسرا
پاسخ
ممنونم عزیزم مرسی از این همه تعریف کلی خجالتم دادی! اما واقعا خوشحالم که این نظرُ درمورد خودم و وبلاگ داری ممنون که به ما سر میزنی و همراه ما هستی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد