سفرنامه هلند
سلام
سلااااااااااااااااااااااام
خوبید؟خوشید؟سلامتید الهی شکر؟
خدا رو شکر که خوبید ما هم خوبیم الحمدالله ،یه چند روزی رفته بودیم جاتون خالی هلند.
بابایی یه کنفرانس باید شرکت میکرد ما هم یهویی شال و کلاه کردیم و رفتیم...
خیلی یه دفعه ای شد، اونجا هم چون همش بیرون بودیم ،دسترسی به اینترنت نداشتیم.
خلاصه نشد که با کسی تماس بگیریم ، ببخشید اگه نگران شدید، ما روکه
میشناسید کلا همه کارامون یه دفعه ایی...
بگذریم ،
جای همه خالی، بسی خوش گذشت .
واقعا کشور قشنگیه ، واقعا آب و هوای خوبی داره ، اصلا من یه چی میگم شما یه چی میشنوید!
اینقدر چند روز بهمون خوش گذشت که خودمون باورمون نمیشه!!!
من از تمام کساییکه دعوت کردم بیان سوئد رو ببینن صمیمانه عذر میخوام و از همینجا اعتراف میکنم
بیخودی پولتون رو واسه این کشور سرد هدر ندید ، برید هلند رو ببینید و عظمت خدا رو ...
سفر قبلی که رفته بودیم پاریس ، سردی هوا ، ناآشنا بودن ما به اینجور سفرا و
از همه مهمتر کوچیک بودن کسرا، باعث شد یکم سختمون شه، اما اینبار
با تجربه تر بودیم ، اول از همه کالسکه کسرا رو نبردیم و سبک بودیم،دوم اینکه
هتل آپارتمان گرفتیم و از لحاظ غذا درست کردن واسه کسرا خوشبحالمون شد و راحت بودیم...
البته شهر به بزرگی پاریس هم نبود واسه همین صبح میرفتیم بیرون ، ظهر می اومدیم خونه استراحت
میکردیم ، دوباره سر شب میرفتیم و آخر شب می اومدیم خونه.
کنفرانس بابایی تو شهر د ِلفت بود که سه روز اونجا بودیم و بعد با قطار رفتیم آمستردام
به حدی مسیر زیبا بود که آدم از دیدنش سیر نمیشد...
خوشبختانه اخلاق کسرا هم خوب بود تو این سفر ، البته بدقلق بود یه وقتایی اما در کل خوب بود.
شهر دلفت چندتا نماد خیلی قشنگ داشت، یکیش که گل ِ قرمز رنگ
که تمام جاهای شهر میشد دید، واقعا منظره قشنگی به شهر داده بود.
یکی دیگه ش کفش زرد ِ...
که جریانشُ بعدامیگم که چرا این کفش اینقدر مهمه تو این کشور!!!!
مردم هلند به پنیر خوردن معروفن و حتی یکی از سوغاتیا این کشور پنیر،
واسه همین از این مجسمه ها زیاد بود ...
شهر پر بود از کانال آب ، واقعا قشنگ بود...
روز دوم بابایی مجبور بود از صبح تا ساعت ۵ عصر بره واسه کنفرانس و نبود.
گفتیم چیکار کنیم ؟با کسرا تصمیم گرفتیم بریم شهر مینیاتوری(شهرعروسکی به قول کسرا)
که تقریبا نیم ساعتی با قطار تا دلفت راه داشت، دوتایی پرسون پرسون رفتیم و رسیدیم...
باور نکردنی بود این شهر کوچولو...
یکی از شهرهای کشور هلند در مقیاس یک بیستم، واقعا دیدنی بود...
کسرا در شهر مینیاتوری
کلی باهاش حرف زدم که مامانم،اینجا که داریم میریم شهر عروسکاست
اگه بهشون دست بزنی میشکنن ، دردشون میاد، گناه دارن ، نباید به خونه هاشون دست زد ...
شکر خدا گوش کرد و دست نزد، البته ازش غافل میشدم شیطنت میکرد اما در مجموع آروم بود.
جای خیلی قشنگی بود
نمیدونم با چه هزینه ایی اما واقعا سرگرمی قشنگی واسه بچه ها درست کرده بودن...
پطروس فدارکارُ یادتون ِ تو کتابای دبستان میخوندیم؟
یکی از افسانه های کشور هلند ِ ،مجسمه شُ ورودی این مجموعه گذاشته بودم
به کفشاش دقت کنید، همون کفش زرداست که گفتم نماد شهر دلفت ِ!!!
کسرا عاشق داستان پطروس شده، روزی دو سه بار ازم میخواد که واسش تعریف کنم
درستم نمیتونه تلفظش کنه میگه "پتوش" بگو...
همه چی مدل سازی شده بود، ، از تصفیه خونه آب تا فرودگاه و...
پالایشگاه نفت!!!
باغ گل!!!
آسیاب بادی!!!
کسرا که واقعا خوشش اومده بود ، با اینکه بابایی نبود و خیلی نگران بودم اذیت کنه
اما سه ساعت تمام با هم بودیم و اونقدر خسته شد که تو اتوبوس خواب رفت...
فرداش رفتیم آمستردام که بعدا مینویسم چی شد و چیکار کردیم...
خدایا شکرت خیلی ممنونم