کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

پسرم کسرا

مخفیگاه جدید

1392/4/17 14:25
نویسنده : مامانی کسرا
585 بازدید
اشتراک گذاری

kathond2.gif

 

دیشب وقتی چشمم به ناخنای بلند آقا کسرا اوفتاد از عصبانیت نمیدونستم چی باید

بگم ؟با اینکه خیلی سردرد بودم  اما دیدم اگه بی خیال شم حتما مریض میشه.

تا من رفتم ناخن گیر بیارم ،دیدم غیب شد!

اینو رو گشتم نبود اونور نبود...

کلا خونه ما ۶۰ متر بیشتر نیست اما نمیتونستم پیدا کنم این فسقلی رو

صداش از یه جایی میاومد که ریز ریز میخنده اما نمیدیدمش!

یه جایی بین کمد و دیوار ،پشت در!!!!!!!!

حدود۳۰ سانتی متر خالیه،واسه گذاشتن کیف یا مثلا میز اتو ...

دیدم کله اشُ از اونجا آورده بیرون

 

 

آخه وروجک تو چجوری تو اون جا شدی؟

 دیدم بعله اینجوری!!!! 

 

 

 

 هر چی گم شد از حالا باید اینجا دنبالش بگردیم!

باز خوبه کشف کردیم مخفیگاهشُ!

امروز صبح هم رسما و علنا اعلام کردن که مهد دوس ندارم و نمیرم!!!!

و اگر من مادر این بچه ام میگم دیگه نمیره!!!!!!

از وقتی گفته یه بند دارم حرص میخورم و نگرانم! البته خداییش الان تو خونه

با هم خوبیم ،مشکلی ندارم باهاش ،بزرگتر شده ،دیگه اذیتاشُ میتونم جمع و جور کنم اما اگه

نره مهد زبان یاد نمیگیره ،خودم نمیتونم به زندگیم برسم، اووووو

دعا کنید.خواهش میکنم...

                                                                                 خدایا خودت کمکم کنhttp://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

عمه هانیا
17 مهر 92 15:59
عجب جای خفنی پیدا کرده قربونش برم خیلی باهوشی نفسکم
خدایا کمکش کن بره مهد


دعا کنید خیلی زیااااااااااااد
صبا خاله ی آیسا
17 مهر 92 17:46
عزیزم کوچولوی دوست داشتنی برات دعا میکنم
خوشتیپم


ممنونم
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 مهر 92 18:30
الهی موش موشک اونجا چه کار می کنی


به قول خودش گم شده!!!!
مهسا
17 مهر 92 20:35
سلام
وای نازی چقدر با مزه.
عزیزم من حتما دعا می کنم مهدبره، چون زبان خیلی واجب هست و البته مامانی مهربون کسرا هم یکمی به کاراش برسه


مرسی از این همه محبت ممنونم عزیزم
پریسا مامان کیان
17 مهر 92 21:08
آخی. این قایم موشک تو کمد رو وقتی کوچولو بود با من تو خونه مامان فرح بازی میکردیم. یادش بخیر. سودابه جون به روی خودت نیار راجع به مهد چی گفته.
انشالله فردا فراموش میکنه و میره. با شناختی که دارم،استرس گرفتم. آخه این فسقلی گول نمیخوره.
نه ،انشالله میره.


عزیزم آره یادش بخیر چه زود گذشت
دعا کن پریسا جان
مامان ایمان
17 مهر 92 22:52
خصوصی
مثل هیچکس
17 مهر 92 23:30
میدونید شما به همه چی مشکوکید دلیلی نداره بخوام بهتون دروغ بگم چرا این فکر را میکنید شما تنهایی میریدقاضی وراضی برمیگردید بدون اینکه به حرف دیگری گوش بدید .وبلاگ سایدای من مال من نیست ، مال جاری منه که رمز عبورش تقریبا شبیه مال محمده واسه همین فکر کنم گاهی که هردو انلاین هستیم اشتباه میشه اونم رمزش را عوض کرده تا دیگه مشکلی پیش نیاد .


پس نمیتونیم با هم صادقانه دوست باشیم حداقل من نمیتونم بنابراین بهتر کلا فراموش کنیم و کاری به هم نداشته باشیم
مامان فرح
17 مهر 92 23:54
قربون این همه شیطونی مثل خونه ما رفته بود بالا درخت مامانی کلی جوش زد، مهد کسرا حتما درست میشود قبل از هر چیز نگران نشو کارهای تو درست میشود هیچ وقت نیت بدی نداری اگر نشد ان وقت فکری دیگروبرنامهای دیگر

به امید خدا
ممنون مامانی
مثل هیچکس
18 مهر 92 12:22
اگر روزی داستانم را برای کسی نقل کردی بگو: بی کس بود،اما کسی رو تنها نذاشت. دلشکسته بود،اما دل کسی رو نشکست. کوه غم بود،ولی کسی رو غمگین نکرد. و شاید بد بود ولی برای کسی بد نخواست…
مامان بردیا
18 مهر 92 15:21
عجب جایی
ایشالا درست بشه


ایشالله
نازنین نرگس
18 مهر 92 23:28
سلام دوست عزیز هزار ماشالا به کسرا جون دوست عزیز ما بالاخره برگشتیم وبلاگتون رو تقریبا دوره کردم روزهای خوبی رو توی سوید واستون آرزو میکنم خوش و شاد و سعادتمند زندگی کنید


سلااااام ماماني عزيز ميدونيد چند وقته نيستيد!!!!؟
ديگه از اومدنتون نااميد شده بودم!
خدا رو شكر كه هستيد و برگشتيد
ادرس واسم بذاريد بتونم بهتون سر بزنم
مــآمــآنـے
19 مهر 92 22:38
biya khososi
مامان میلاد
20 مهر 92 8:27
سلام.کلا بچه ها در سنین پایین وابستگیشون به مادر ها زیاده .من به دلیل مشغولیت کاریم مجبور شدم میلاد رو از3 سالگی به مهد بفرستم.اونم مثل کسرا دوست نداشت بره.همه اش گریه میکرد و هرچه باهاش صحبت میکردم فایده نداشت.مربی مهد میگفت به گریه هاش توجه نکن و ولش کن و برو.نمیدونی چی بهم گذشت.اون روزا کلا اعصابم بهم ریخته بود.درنهایت بعد از یک ماه گفتم بیشتر از این اذیتش نکنم و فرستادمش خونه مامانم.سال بعد دوباره همین آش بود و همین قضیه.ولی ناچارا 6ماه از سال رو با هم کنار اومدیم.یا من با گریه های اون .و یا اون با مهد رفتن.ولی دلم براش کباب میشد.پیش دبستانی رو کامل رفت.البته اونم هرازگاهی بهونه میگرفت ولی از وقتی رفته مدرسه دیگه راحت شدم و نفس راحت کشیدم.ولی نتیجه اش این شد که با توجه به اینکه شاگرد اول کلاسشونه ، خیلی علاقه به درس و مدرسه نشون نمیده.(بازم یه جور اجبار)امیدوارم تجربیات من به درد شما بخوره.ولی ازمن میشنوی اگه ضروری نیست مجبورش نکنید تا اون اشتیاق رفتن به مهدو مدرسه رو از دست نده.در هر حال دعا میکنم که خودش پشیمون بشه و بگه میخوام برم مهد.موفق باشی گلم

ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و واسم اینهمه توضیح دادی،ممنونم که تجربه تون رو بهم گفتی
اوایلی که اومده بودیم اینجا کسرا خیلی اشتیاق داشت بره مهد اما کم کم دیگه از دست داد این اشتیاق رو!اماباید بره مهد میدونی واسه زبان یادگرفتن باید بره،اگه نره مجبوریم تا آخری که اینجاهستیم تو خونه دوتایی بمونیم!
بعدم واسه مدرسه برگردیم ایران!چون سوئدی بلد نیست!
پس بنابراین راه حل دومی نداریم!آره ایران اگه بود نمیذاشتمش مهد،مامانم بود،مادرشوهرم بود!
اما اینجا باید بره!
البته مامانمم پیشنهاد داد اگه نرفت من میام دوماه پیشتون میمونم تا یکم بزرگتر شه،حالا شایدم اینکارو بکنم!
اما دعا کنید،باید بره
بازم ممنون از اینکه وقت گذاشتی
مامان راضیه
21 مهر 92 0:43
آخی نگران نباش ایشالا میره
طفلی خوب متوجه زبان بچه ها نمیشه
نمی تونه درست باهاشون ارتباط بر قرار کنه
ولی کم کم درست میشه ایشالا



دعا کنید واسش
فریده
21 مهر 92 9:24
موش موشک ما عجب جایی پیدا کرده .
ببوس گل پسرمون رو .
نگران مهد هم نباش خدا بزرگه.


دعا کنید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد