کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

پسرم کسرا

جشن تولد یکسالگی

          به مناسبت تولد یکسالگی کسرا کوچولو یه جشن کوچیک گرفتیم و از همه اقوام و دوستان دعوت کردیم                               تشریف بیارن و تو جشن ما شرکت کنن                             چون خونه خودمون کوچیک بود تصمیم گرفتیم خونه مامان فرح(مامانی خودم) تولد بگیریم که واقعا جا داره از بابایی ،مامان بزرگی ...
27 تير 1390

واکسن 18ماهگی

                                                                            سلام خوبی عزیزم؟ پسرگلم دیگه کم کم داره بزرگ می شه آقا میشه! آخرین واکسن آقا کوچولو رو هم زدیم رفت پی کارش!!! شب اول تب کردوبی قرار بود پاش سفت کرده بود و اصلا تکون نمیداد نه راه می...
19 تير 1390

رمضان

                           امسال ماه رمضان اولین سالیه که گل پسرم کنار سفره افطارمون حضور داره و با شیطنتاش حال و هوای دیگه ای به لحظه هامون داده البته معمولا کنار سفره به قول من بند! نمی شه دایم در حال کشیدن ظرف غذا و ریختن ماست روی زمین وخلاصه ورجک وروجک اما به هر حال بودنش کلی صفا داره  . امشب شب قدر ،شب شهادت حضرت علی بزرگ مردکوچه های کوفه ... امشب شبی است که خداوند سرنوشت انسان رو عوض می کنه  مادرم، دلبندم،دعا می کنم  به حق گریه یتیمان، به حق دل شکسته زینب(س) و حسین(ع)همیشه سالم وصالح باشی و عاقبت به خیر امیدوارم س...
19 تير 1390

یکساله شدن کسرا

    ساعت 10 صبح یکسال پیش یه فرشته دیگه از آسمون اومد زمین اسم این فرشته روی زمین شد کسرا   یک سال گذشت با همه سختیها،با همه خوشیها، شب بیدار بودن و مریض داری کردناش ! الان که خاطراتم مرور می کنم تلخی هیچکدوم از اون سختیها یادم نمیاد و هیچ اثری از خستگی های شبانه نیست تنها یادگار اون روزا یه کوچولوی مامانیه که الان با خنده هاش دنیا رو بهم میده   خدایا این کوچولو رو به من ببخش   با اومدنت به زندگیم یه حس دیگه دادی گلم ، یه حال دیگه، یه رنگ دیگه ،به اون روزمرگی رنگ زندگی پاشیدی ،رنگ عشق دوست دارم با تمام وجود اما نه به خاطر اینکه بهت واب...
8 تير 1390

اولین گردش با کالسکه

چند روزبود بابایی واسه یه کاری رفته بودمسافرت ومامانی وکسرا رو تنها گذاشته بود البته امروز برگشته من هنوز ندیدمش ولی باهاش که صحبت کردم گفت چند دقیقه دیگه میرسه خونه  ومن ظهر که رسیدن خونه میبینمش دیشب عمو هادی و خانمشون با عمه هانیه و نامزدشون اومدن دنبال من وکسرا کوچولو که بریم بگردیم     کالسکه آقا پسمل رو هم برداشتیم  رفتیم پارک این اولین تجربه کالسکه سواری  کسرا کوچولو  تو پارک  بود   ساکت و  آروم نشسته بود بچه هارو تماشا می کرد                     (این عکس بعدا تو خونه ازت گرفتم، عمرم اونجا یادم رفت ازت...
19 خرداد 1390

سفرمشهد

      سلام مابرگشتیم باکلی خاطره ,کلی تجربه! بهمون خوش گذشت جای همه دوستان خالی  اگه خدا قبول کنه واسه همه نی نی ها ومامانای نی نی وبلاگ دعا کردم  مخصوصا اونایی که منتظر تربچشون هستن!       در مجموع سفر خوبی بود. کسرا اولین های زیادی رو تجربه کرد اولین باری که مسافرت خارج از استان می رفت اولین باری که سوار هواپیما می شد اولین باری که مامان نتونست آب جوشیده به کسرا بده وآب معدنی می خورد سفر جالب  و در نوع خود کم نظیری بود برای من هم تجربیات زیادی داشت باید اعتراف کنم مسافرت با بچه ای که نمی تونه راه بره سخت بود کالسکش با خودم برده بودم...
17 خرداد 1390

روز پدر

  به بهانه روز پدر     پدردر طول زندگی من : 4   ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده   . 5   ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه   . 6   ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همه پدرها باهوشتر . 10   ساله که شدم با خودم گفتم! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت . 12   ساله که شدم گفتم! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد . 14   ساله که بودم گفتم: زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی قدیمی...
17 خرداد 1390

روز مادر

                                                                         سلام خوشمل مامانی خوبی عزیزم؟                                  این  هفته سرمامانی خیلی خیلی شلوغ بودگلم فرصت نکردم زودتر از این بیام واست پست بذارم نفسم                                     &nb...
17 خرداد 1390

تعطیلات

                          چندروز گذشته تعطیلات طولانی داشتیم سه تایی(من وشما وبابایی)همراه مادربزرگ وپدربزرگ عزیز زدیم به جاده و رفتیم باغ مادر پری(مامان بزرگی من)   خیلی هوا خوب بود تقریبا همه اومده بودن دایی ها . خاله هاو... البته از اونجایی که حدود5 یا شایدم 6 ماه بود که شما اقوام رو ندیده بودین (همون جریان کوچولو بودی نمی بردمت مهمونی و...قبلا واست توضیح دادم گلم! ) کلی غریبی می کردی  هی نق ونوق هی بهانه گیری ... هرکی شما رو می دید کلی ذوق می کرد که آخی چه پسمل نازی...ولی تا می خواستن بغلت  کنن یا  ببوسنت بغض می ...
17 خرداد 1390

ده ماهگی

                                                 کسرای مامان امروز 10 ماهه شده من که خیلی هیجان زده ام. باورش سخته, فکر کردن به این زمانی کهگذشت اتفاقاتی که این مدت اوفتاد... پارسال این موقع وقتی به الان فکر می کردم به خودم میگفتم وای یعنی ممکنه مثلا ده ماهه شه و حالا شما ده ماهته!!! آره داری بزرگ میشی چه من باور کنم چه نکنم چه انتظارش داشته باشم چه نداشته باشم  بابزرگتر شدنت دنیای  اطرافتم بزرگ میشه  خواسته هات, تجربیاتت ومشکلاتت نیز بزرگتر وبیشتر میشه امیدوارم بتونی از...
20 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد