کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

پسرم کسرا

مادرانه

                                                                                          احساس میکنم ،تو حال خودش که باشه، ازش عکس بگیرم به همش میریزم، از دنیای خودش میاد بیرون! تصمیم گرفتم کمتر ازش عکس بگیرم الان اینقدر ناز و مردونه لم داده جلوی تلویزیون که دلم میخواد برم بخورمش...     ...
27 بهمن 1391

تربیت

    جایی خوندم تربیت، توانائی گوش دادن است تقریبا به هر چیزی، بی‌ آنکه عصبانی‌ بشوید یا اعتماد به نفس خود را از دست بدهید امیدوارم بتونم اینجوری تربیتت کنم اما میدونم این میسر نمیشه مگر به الگوی خوب داشتن بس باید اول من این ُ خوب یاد بگیرم تا بعد بتونم به تو هم یادبدم.     ...
21 بهمن 1391

مسابقه

    یه مسابقه داره برگزار میشه تو نی نی وبلاگ که البته بهتر بگم داره میچرخه به این عنوان که "انگیزتون رو از ساخت  وبلاگ واسه دیگران شرح بدید" مسابقه جالبیه  من معمول تو مسابقات کمتر شرکت میکنم   اما چون شیرین جون من دعوت کرده حسابش فرق میکنه... انگیزه که مثنوی هفتاد من کاغذ ِ اما اگه بخوام عمده ترینش بگم: علاقه خودم به نوشتم بود (با اینکه استعدادی ندارم) نوشتن من ُ  آروم میکنه ، در طول نوشتن  میتونم به راه حل هم فکر کنم به تغییر دادن شرایط ، در واقع این امکان به من میده که بتونم مثل یه شخص سوم به موضوع نگاه کنم ، قضاوت کنم و درک بهتری از شرایط داشته...
19 بهمن 1391

اینگونه است...

       یه سوال دارم ! این نیم وجبی چطوری میتونه اینجور مشت ، مشت زیتون بخوره ؟ بهش میگم سهمت ُ  میذارم تو بشقابت ، سهم بابایی رو هم میذارم تو بشقابشون، مال خودش ُ تو سی ثانیه قورت میده حمله میکنه طرف بشقاب باباش اصلا نفهمیدم کی رسید بهشون ، کی خوردشون... پیروزمندانه صحنه رو ترک میکنه میره سراغ بازیش من هیولام ، با این دندونم الان میام میخورمت       یک عدد متر پلاستیکی ، یک عدد پایه میز ، یک پسر بچه دو سال و نیمه و نیم ساعت سرگرم  ِ من نمیدونم چی؟؟؟    اذیت بیش از حد کسرا و تغییرات بیولوژیکی من دست به دست هم داد و باعث شد یه دعوای...
7 بهمن 1391

روزگارمان

    اینروزا سعی میکنم با یه سری ترفندهای مادرانه تلویزیون تماشا کردنش رو کم کنم این موضوع باعث شده دوباره یاد کتاباش بیافته، بعد از مدت ها امروز خواست واسش کتاب بخونم       با تیکه های پازل داریم پاسور بازی میکنیم(مثلا)     چه جازی میزنه این...       رفته با بادبادکش تو سبد     روزگار میگذرد گاه به خنده گاه به شادی و گاه با  بی حوصلگی من... اینجور وقتا آدم میگه خوب که میگذره                               &nbs...
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد