کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

پسرم کسرا

سفر به آلمان

1393/4/2 23:18
نویسنده : مامانی کسرا
748 بازدید
اشتراک گذاری
 

 

 میشه به جرات گفت ، آلمان نبض اقتصاد اروپاست، کشوری که کمتر از ۵۰ سال پیش جنگ

جهانی دومُ راه انداخته 

و زمانی منفورترین شخص در تاریخ رئیس جمهورش بوده!

امروزه براساس نظرسنجی شبکه معروف انگلیسی محبوبترین مردم جهان ُداره.

واسه تعطیلات، یک هفته رفته بودیم آلمان، کشور بسیار قشنگی بود، 

با پرواز مستقیم رفتیم برلین ۳ شب اونجا موندیم، ماشین اجاره کردیم و رفتیم به سمت دوسلدرف.

بین راه یک مجموعه قصر به اسم (potsdam) رو دیدیم ناهار خوردیم و حرکت کردیم،

حدودای ساعت ۷شب رسیدیم هانفر گشتی تو شهر زدیم ، شبُ موندیم ،فردا صبح

راه اُفتادیم به سمت مقصد !

واسه دیدن پارک دایناسورها راهمونُ از یه مسیر فرعی ادامه دادیم ، ساعت ۵عصر 

۱۱ ژوئن رسیدیم

دوسلدرف که دو شب هم اونجا موندیم و نهایتا پرواز برگشتمون از دوسلدورف به گوتنبرگ!

سفر قشنگی بود!مناظر زیبا ، جاده های قشنگ و سرسبز!

روستاهای کوچیک و تمیز و دنج و شیک!

مزرعه های پرورش اسب و گاو!دشتای زیر کشت گندم و جو.

خلاصه که همه چی فوق العاده بود و به قول بابایی کلا تعریف آدمُ از روستا

و زندگی روستایی و کار و ... عوض میکرد. 

روز اول که از فرودگاه رسیدیم به ایستگاه مترو،میخواستیم یه بستنی بخریم

اما متاسفانه هیچ فروشگاهی کارت خوان نداشت!

عابر بانک هم پیدا نمیکردیم! کسی هم انگلیسی بلد نبود بهمون آدرس بده!

اینترنت هم نداشتیم سرچ کنیم ...

به معنای واقعی کلمه مستاصال نشسته بودیم کنارخیابون!!!

دیدم یه دختر و پسر جوون دارن با هم فارسی حرف میزن بدوووووو رفتم پیششون گفتم

سلام میشه به ما کمک کنید!

ماجرا رو گفتیم و بنده خدا پسره اومد تو ایستگاه مترو واسه ما به مرکز شهر بلیط خرید ما

رو سوار مترو کرد، بهمون آدرس داد، گفت اونجا میتونید عابر بانک پیدا کنید و رفت! آنکار

کردیم آدرس و شماره تلفنشُ بهمون بده نداد که نداد!ما نفهمیدیم کی بود از

کجا مثل یه فرشته نجات اومد و رفت...

بسی روحمان شاد شد!خدا خیرش بده! خدا انشالله گره از کارش باز کنه تو

شهرغریب بهمون کمک کرد!

چه حس خوبی داره آدم وقتی آدمای خوبُ میبینه...

اما بگم از سفرمون

از یکی دو هفته قبل از پرواز خیلی نگران بودم !بی تعارف بگم میترسیدم!

نمیدونم چرا تازگیا از هواپیما و محیط بسته میترسم؟شاید آخرین باری که از ایران میاومدم

چون جوش جدایی کسرا از خانواده رو میزدم این استرس باهام مونده!

بهر حال هر چی که هست باعث شد هم پرواز رفت و هم برگشت استرس داشته باشم!

اما از این اتفاق و اذیت و آزار گاهُ بی گاه  کسرا که بگذریم

سفر قشنگی بود(البته اگه چیزی تش میموند)خندونک

اما از شوخی گذشته کشوری بود با  آب و هوای عالی، بناهای قشنگ و تاریخی که درعین مدرن بودن 

سبک کلاسیک اروپا رو هم حفظ کرده بودن!با شکوه و عظمت...ハートだよ。1つ のデコメ絵文字

سفرمون از برلین شروع شد، شهر زیبا و تاریخی بود، دیوار معروفش که  آلمانُ

به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرده بود امروزه در حاشیه شهر قرار گرفته بود.

این دیوار اینقدر سریع و شتاب زده ساخته شد

که خیلی از خانواده ها  فرصت نکردن با هم یه جا بمونن و از هم جدا شدن

وسرنوشت‌های ناگواری را برای بسیاری از خانواده‌های آلمانی رقم زد. 

تمام ساختمانهایی که در مسیر دیوار قرار داشت تخریب شدن!

و هزاران نفر برای عبور از این دیوار و رسیدن به خانواده هایشان جان خودشونُ از دست دادن تا نهایتا در

تاریخ نهم نوامبر ۱۹۸۹  فروپاشید!۱

 

این بقایای یکی از همون خونه هاست که تا حدودی بازسازیش کرده بودن  و به عنوان نمادی

از اون اتفاق نگهش داشتن 花だよ。お花 のデコメ絵文字

 

 

این مجسمه هم به یاد تمام کسانیکه به واسطه دیوار از هم جدا اُفتادن ساخته شده花だよ。お花 のデコメ絵文字

 

 

تمام دیوار به طور کامل تخریب شده بود، فقط بخشهایی رو به عنوان نماد و سمبل نگه داشتن

 مسیر دیوارُ هم با گذاشتن میل گرد حفظ کرده بودن花だよ。お花 のデコメ絵文字

 

برلین یه شهر بود پر از ساختمان و بنای تاریخی و موزه...

تجربه مسافرت با آقا کسرا میگفت بیخیال تاریخ و موزه باشید اما از یه طرف دلمون

هم میخواست بریم ببینیم

خلاصه که یه کم گوش به حرف دلمون دادیم یه کم گوش به حرف تجربه مون.

جزیره مانندی وسط شهر قرار داره که به آلمانی بهش میگن (museumsinsel) جزیره موزه یه همچین

ترجمه ای میشه واسش نوشت ، تقریبا خیلی از موزه ها و ساختمانهای مهم و

تاریخی اونجا بودن تصمیم گرفتیم فقط همونجا رو ببینیم که هم کسرا خسته نشه

و هم ما از برلین خاطره خوبی داشته باشیم!

 

 

 

 

 

 

 

 

از روز اولی که می اومدیم سمت آلمان (بعد از کلی توضیح که ما ایران نمیریم و

چرا نمیریم و بابا مهدی اونجایی که ما میریم نیست و...) کسرا ازمون قول گرفت

ببریمش باغ وحش.الوعده وفا ،بردیمش باغ وحش!

بیشتر از پارسال این موقع که رفته بودیم هلند متوجه میشد و لذت میبرد!かわいい のデコメ絵文字

 

 

رسما داشت میرفت تو قفس اسبای آبی!!!!!花だよ。ケシの花 のデコメ絵文字

 

 

اینم یه جور نگاه کردن زرافه است دیگه ...はーと のデコメ絵文字

 

 

 

 

اما بگم از اینکه این آقا کسرای ما خیلی اصرار داشت گوزینه رو ببینه (بوزینه) و تمام تلاش

من برای اصلاح کلمه

کاملا بی نتیجه بود ،تمام مدت  میگفت من میخوام گوزینه رو بببینم!مامان گوزینه کجاست!

گوزینه چی میخوره و....

دیدار میسر شد و تب این قضیه خوابید.*グーミン* のデコメ絵文字

 

 

و اما بشنوید ازتفریح جدید این پسر بچه سه سال و ده ماهه من که دوست داشت گم شه!

آره دقیقا میگفت میخوام گم شم!!!!!!!!!!

ممکنه الان شما بخندید اما من اون لحظه میخواستم از عصبانیت  سنگ کوب کنم!

 با جیغ و داد کسرا  من و باباشُ مجبور که بریم و تنهاش بذاریم!

یه ده دقیقه ای گذشت نگرانش بودم! با بابایی برگشتیم دیدم دنبال یه خانواده داره میاد

و اونا هم سعی میکنن باهاش حرف بزنن

اما کسرا فقط با ناراحتی بهشون اخم میکنه و شونه شُ میندازه بالا!

رسیدم بهش، از اون خونواده تشکر کردم ! بهش گفتم گریه کردی گفت آره،

گفتم گم شده بودی گفت آره .گفتم دست منُ دیگه ول نکن باشه؟؟؟

نمیدونم چه فکری با خودش کرد اما یه لبخند مرموز بهم جواب داد!

خدا به من رحم کنه...

میدونید این کیه؟این منم که از دست کسرا سرمُ زدم تو دیوار...

 

 

رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست            شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

خدا كسي است كه بايد به ديدنش برويم          خدا كسي كه از آن سخت مي‌هراسي نيست

به عيب پوشي و بخشايش خدا سوگند             خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست....1

خدایا ممنونم که کنارمون هستی

--------------------

1 _ منبع    http://jomalatziba.blogfa.com/

پسندها (2)

نظرات (10)

مامان امیرحسین
3 تیر 93 1:35
رسیدن بخیر.فکر کنم یه بیست سالی جوون شدید با این گشت و گذاری که کردیددلمون تنگیده بود بابا
مامانی کسرا
پاسخ
والا اونقدرام پير نيستماااااا!!!!! ليست سال جوون شم ميشم١٠ ساله!!!!!! خوش گذشت شكر خدا.
عشق یعنی
3 تیر 93 9:52
من عاشق سفر با هواپیما هستم. تازه یه بار با خانواده رفتیم قشم بعد هوا خراب بود این هواپیما کلییییییییی حرکات ناموزون انجام میداد. من کلی لذت می بردم. اما همه جیغ و داد می کردندذ و می ترسیدن . ولی برای من هیجان داشت
مامانی کسرا
پاسخ
هيجاااان واااي من تازگيا جرات نميكنم تو هواپيماتكون بخورم ميگم نكنه بيافته!!!!
عشق یعنی
3 تیر 93 9:52
ماجرای این دیواره خلی جالب بود. ممنون از توضیحاتت. واییییییییییییی چه قدر بابت گوزینه خندیدم.
مامانی کسرا
پاسخ
اره خودمم از بس ميخنديدم اين فسقلي فك ميكرد داره درست ميگه
مهسا
3 تیر 93 10:20
وای چقدر هیجان انگیز... کلی ذوق کرد... هورا اا ا ا خوش بگذره عزیزم. خیلی جالبن... واوووو
مامانی کسرا
پاسخ
جاي دوستان بسي خالي بوووود
✿مامان شقایق✿
4 تیر 93 6:53
عزیزمممم گوزینه شیرین زبونم
محبوبه مامان الینا
4 تیر 93 7:41
چه عالی که هم مراعات حوصله کسرا جونو کردین هم به خواسته دل خودتون عمل کردین...خب دیگه با بچه های نازنازی از بعضی چیزا باید گذشت اما عوضش خیلی چیزا رو بدست میاریم...
مامانی کسرا
پاسخ
آره دقیقا
راضیه کرمی نیا
6 تیر 93 0:21
خدا رو شکر که خوش گذشته و همه چیزم خوبب بوده از دست این فسقلی با این کارای بامزه اش خدا واقعا به خیر کنه خیلی باید تا از سرش بیوفته مواظب باشی نکنه بازی بازی زبونم لال بخواد خود شو گم کنه این جوری هم که پیداس خوششم اومده بوده! واقعا سخته بشه فهمید تو کله این کوچولو ها چی میگذره ! اون گوزینه رو هم که مردم از خنده خوبه دوروبرت فارس بلد نبودن
مامانی کسرا
پاسخ
دقیـــــــــــــقا ، کلا که با این مدل حرف زدنش من همیشه خدا رو شکر میکنم کسی دورو برمون نمیفهمه این چی میگه
زهرا مامی ایلیا (شیرین تر از عسل )
6 تیر 93 4:28
نازی عسل من میخواستی گم شی منم گاهی از دست ایلیا سرمو به دیوار میزنم نگران نباش
مامانی کسرا
پاسخ
خوبه که من تنها نیستم
بابا و مامان
9 تیر 93 11:47
همیشه به گردش و شادی مامان جون فدای پسر شیرین زبونم
مامانی کسرا
پاسخ
قربون شما
رها
19 تیر 93 15:29
وااای خدا غش کردم از خنده.اون لحظه که خنده مرموز تحویلت داد!خیلی بامزه توصیف کردیهنوز دارم میخندم.گوزینه چی میگه این وسط آخه؟؟خیلی باحال بود.راستی سفر بخیر.همیشه به شادی.خیلی ممنون از توضیحاتت.خیلی خوب بود.چقدر ماجرای دیواره ناراحت کننده بود
مامانی کسرا
پاسخ
آره خودمم خیلی مشکوک شدم به اون لبخند
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد