یه تجربه دیگه
امروز از خواب بیدار شد حالش خوب بود. صحبانه اشُ خورد نشست به تلویزیون نگاه کردن هر از گاهی با دوچرخه دوری می زد، بازی میکرد ، طرفای ظهر رفتیم با هم خرید برگشتیم ناهار خورده و نخورده، الانم داره تو وان آب بازی میکنه. مادرم همیشه زندگی رو از من جلوتر میدیده ، زمانیکه می اومدم کلی مغز تخمه مزمز همرام کرد ،کلی اسباب بازی واسه کسرا و گفت هر زمان دیدی داره گریه میکنه میدی بهش ،اصلا مهم نیست بچه لوس بار بیاد اما خیلی بده بچه جیغ جیغ و عصبی باشه،امروز هم از اونروزایی بود که مامانی اصلا حوصله بازی با کسرا رو نداشت یکی از اسباب بازیاشُ بهش دادم که بازی کنه، اسم اسباب ...
نویسنده :
مامانی کسرا
19:06