کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

پسرم کسرا

آخرین دقایق از این هفته

1392/12/17 11:18
نویسنده : مامانی کسرا
505 بازدید
اشتراک گذاری

 

 teddy9.gif

 

چند هفته پیش بابایی بعد از اینکه کسرا رو رسونده بود مهد بهم زنگ زد و گفت امروز یه خانم ایرانی

با بچه اشون اومدن طبقه پایین(زیر سه سال) ، مختصری با بابای حرف زده

 گفته که خیلی سوئدی نمیتونه حرف بزنه ، انگلیسی هم بلد نیست

ناراحت بوده ،نمیدونسته باید چیکار کنه از قوانین مهد سر در نمیآورده،

کسی هم بهش چیزی نمیگفته و کمکش نمیداده و ...

عصر که میرفتم دنبال کسرا با اریکا مسئول طبقه پایین صحبت کردم که یکم هوای این خانمهرو داشته

باشه و بهش کمک کنه،از دولتی سر این آقا زاده که بنده یک ماه به راه مهد بودم

همه میشناسن ما رو و رومونُ زمین نمیندازن دیگه !niniweblog.com

گفت اوکی باهاش حرف میزنم!

خلاصه ما دیگه خانمه رو ندیدیم تا چند روز پیش اریکا منُ دیده ،با یه بچه بغلش ، میگه میشه

باهاش فارسی حرف بزنیبلکم آروم بگیره؟

لینا دختر همون خانم ایرانی بود که واسه اولین روز تنها مونده بود مهد!

کلی باهاش حرف زدم و آروم گرفت و رفتم.

دوباره امروز دیدم وااااای صدای گریه اش میاد ، رفتم پیشش باهاش حرف زدم ،آروم شد،

تا من رومُ کردم اون ور با اریکا حرف زدم ،زد زیرگریه ، حالا مگه آروم میشد!

دیگه بهم اعتماد نداشت ...

خیلی نگرانش شدم ،از بس گریه کرد بالا آورد به اریکا گفتم زنگ بزن مامانش...

اریکا حرف جالبی زد گفت ،زمانیکه مادر با عجله بچه رو بذاره و بره ، بچه احساس میکنه

مادر داره ازش فرار میکنه، اما هر چه بیشتر کنارش بمونی تا به محیط اعتماد کنه

بچه راحت تر جدا میشه.

مطمئنا مادری که از بچه با گریه جدا میشه هم خیلی عذاب میکشه

اما میدونم شرایط خانمه خیلی سخته و مجبوره تنهایی خیلی مسائلُ سرو سامون بده

خدا بهش کمک کنه.

امروز تولد الکساندر بود و کسرا به فارسی بهش میگفت تولدت مبارک، اما اون طفلک که متوجه نمیشد

این فسقلی هم شاکی میشد.

کلی واسه مولین توضیح دادم اگه کسرا اینُ گفت بفهمین لطفا منظورش چیه !

واقعا چه معضلی شده این زبان!niniweblog.com

 

موقع برگشت گفت لباس نمیپوشم گفتم اوکی هر جور راحتی،

به قول مولین شاید این فسقلی  کلا خون گرمه!

 

 

بدو رفت سمت خونه!  دید نه واقعا سرده!

برگشت،داشت میلرزید...

 

 

وسط راه بساط پهن کردیم لباس پوشیده و راه افتادیم

 

 

مسیر 7 دقیقه ای تا خونه رو به تمام مقدساتم ما در 57 دقیقه میایم!!!

کار خاصی هم نمیکنه ،از این سنگ میره بالا،از اون شیب میاد پایین

از این درخت آویزون میشه

از هر سوراخی هم که فکرشُ کنید میخواد سر دربیاره!niniweblog.com

میبینید عجب گرفتاری شدیم ما.

مامان الکساندر ،لوئیزا میگفت من الکساندرُ بردم دکتر ببینم گوشاش مشکل ندارن!

آخه هر چی من میگفتم انگار نه انگار ! فک کنم منم باید کسرا رو ببرم!

هر چی میگم مامانم من خسته ام بریم خونه،نمیگه تو با منی یا با این گربه که داره رد میشه....

 

خدا آن حس غریبیست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد

سکوتت را آرام می گوید: کنارت هستم ای تنها...1

                                                                         خدایا تنهام نذار.       

                                                                      تو لحظه های قشنگتون ما رو هم دعا کنید

 

-----------------------------------

1 - http://www.eshghe-asemone.blogfa.com/

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

□■□ مامان آینده یه فسقلی □■□
17 اسفند 92 2:13
چه بامزه تعریف کرده بودی سودابه جونم، خوشم اومد خخخخ... شنوایی سنجی و گربه و .... بامزه بود
مامانی کسرا
پاسخ
عزيزم ميبيني تو رو خدا!!!! كشته من' اين فسقلي
پریسا مامان کیان
17 اسفند 92 2:53
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام اولا واااااااااااای که چه مطلب قشنگی برای آخر پستت انتخاب کرده بودی. عالی بووود. آخِی چقدر دلم برای لینا سوخت. انشالله خیلی زود با شرایط کنار بیاد. خدا خودش کمکشون کنه. خیلی باحالی کسراییییییییی. بالاخره سردت شد. ای جوووووووووونم. خوشبختیِ دنیا همون پنجاه دقیقه ی اضافه ایه که شما دو تا مادر و پسر تو اون جنگل آرووم سپری میکنین. خوشبختی یعنی شادی پسرامون. یعنی شاهد کودکانه هاشون باشیم در عینِ خستگی و دیسک کمر(دیسک کمر مال منه بس که کیان مثل نردبون از من بالا میره) به زودی زود میبینیمتون. مشتاق دیداریم بسیااااااااااااااااااااااااار زیاااااااااااااااد از اینکه کیان ایندفعه حضور کسرا رو حس میکنه خوشحالم. کلا بچه ها رو خیلی دوست داره.
مامانی کسرا
پاسخ
عزیزم خدا حفظش کنه کیان جونُ اما کسرا اصلا رابطه خوبی با بچه ها نداره متاسفانه! اذیتشون میکنه! با این حساسیتی هم که رضا داره من ترجیح میدم اصلا با هم نباشن! ولی حالا خیلی خوبه که میایم میبینیمتون
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 اسفند 92 11:59
فدای کسری جونم
مامانی کسرا
پاسخ
خدا نکنه خاله جونی مهربون
مهسا
17 اسفند 92 18:15
نازی... لینا کوچولو... واقعا زبان مشکل مهمی هست ها... حالا من اینجا کلا حرفاشون متوجه می شم ولی سریع مثل خودشون نمی تونم حرف بزنم حوصله ام سر می ره.. اگه کلا متوجه نمی شدم چی می شد... زندگی یعنی همین... مسیر 7دقیقه ای رو در 57 دقیقه طی کردن...
مامانی کسرا
پاسخ
واقعا تجربه بدیه ، بلد نبودن زبان چه نکته جالبی درمورد زندگی گفتی ،تا حالا بهش دقت نکرده بودم اما واقعیت محضه...
❤طراح دردونـــه تـــم ❤
17 اسفند 92 23:02
سلام به شما دوست خوبم ني ني نازي داري دوست داري لوگو و صفحه ورودي و بالابر وبلاگ و قالب وبلاگ و تقويم رو براي سال نـــو با عکس ني ني تون سفارش بدي ؟ همه و همه با عکس ني ني نازتون ! اگه شما هم دوست داري براي سال نو کلي چيزاي قشنگ و قشنگ با عکس کوچولوي دلبندتون داشته باشي حتما بيا پيشم سال نو تحولي نو براي ني ني نازتون همراه با دردونــــه منتظر حضور گرمت هستم تخفيف ويژه نوروزي قيمت ها زير 10 هزار تومن www.testersite.mihanblog.com ماشالله نی نی گل پسرتونم بزرگ شده قالبشو بهتره نو کنید سال نو قالب نو....
فریده
18 اسفند 92 10:03
یه مدته همش از خودم می پرسم قدیمی ها چطور بچه بزرگ می کردند اونم چند تا ؟ همین الان هم که نگاه می کنم می بینم حوصله اونا از ما بیشتر هست . بیچاره اون مادری که بچه رو می ذاره و می ره و بیچاره تر لینا که باید چنین شرایطی رو تجربه کنه و بزرگ بشه . خدایا کمک کن بتونیم بچه ها رو توی شرایط روحی خوبی بزرگ کنیم .
مامانی کسرا
پاسخ
واقعا، تنها چیزی که همیشه واسه منم مهم بوده همین شرایط خوب روحیه! خدا به هممون کمک کنه اما به جان خودم بچه های الان با قدیم فرق کردن!!!!!
عشق یعنی
18 اسفند 92 11:15
عجب مسیییییییییر باصفاییییییی. خود آدمم دلش نمیاد این مسیر و 7 دقیقه ای بره
مامانی کسرا
پاسخ
چی بگم والا
مامان مینا
19 اسفند 92 21:30
ماشالا به کسرا جونم پسرا همشون گرمایین ولی نه به شدت کسرا جون آخی عزیزم دختر کوچولو ما با بچه هامون بازبون خودمون صحبت میکنیم گوش نمیدنو مرتب گریه چه برسه به این کوچولو ایشالا همه ی مهاجرا زبان رو سریع یادبگیرن و موفق باشن عزیزم ما یه فامیل داریم سوئد گفت هم خودش هم بچه هاش با پرستار بچه زبان سوئدی رو خیلی سریع یادگرفتن.
مامانی کسرا
پاسخ
چه جالب انشالله همه همه جا موفق باشن
شقایق
20 اسفند 92 16:28
اخی سودابه جون مهربون دستت درد نکنه بی زبون احساس غریبی کرده بوده جوجه کوچولو مهاجر الهی من فدای این وروجک شیطون و با نمک بشم عیبی نداره مامان گلی بذار بدو شاید خسته شد شبم زود خوابید شما هم لذتش ببر
مامانی کسرا
پاسخ
مدینه گفتی و کردی کبابم
مامان آروین-مریم
21 اسفند 92 13:07
آخییییی دلم براش سوخت ..... ایشالاه با شرایط جور بشه
مامانی کسرا
پاسخ
انشالله خدا به همه کمک کنه
پرسيا
27 اردیبهشت 93 13:57
راستي ما بين المان و فرانسه مونديم خواهرم از مردم المان خوشش نمياد خدايي هم يجورين ولي بابام ميگه المان بهتره فعلا كه سنگرو جلو بابام حفظ كرديم اخه منم از المان خوشم نمياد يه جورايي مردمش با اينكه هواشون از سوئد گرمتره ولي رفتارشون خيليييييي سرد ترهههههه
پرسيا
27 اردیبهشت 93 13:59
من يه جز اين دوتا نظر دادم هر دوتاش اومد يا فقط يكيش اومده ؟
مامانی کسرا
پاسخ
نه فقط یکی اومده!
پرسيا
2 خرداد 93 15:22
اخخخخخخ خوب شد ديدم منظرم المانو سوئد بود پس يكي از نظرام نيومده خب الان ميگمش اول اينكه خوبه زبونشو نه ماهه ميشه ياد گرفت من سه ساله فرانسه ميخونم هنوز گير ميكنم فرانسوي ها هم كلا ادماي پليدي هستن بفهمن فرانسوي نيستي ادرسو اشتباه ميدن بعضي وقتا هم كه من گير ميكردم مجبور ميشدم بعضي كلمه هارو انگليسي بگم جوابمو نميدادن من عاشق روزاي باروني ام افتابو زياد دوس ندارم از نظر هزينه هم مشكلي نيس ولي شنيدم خونه سخت پيدا ميشه فكر نكنم هم ما بتونيم تو خونه دانشجويي زندگي كنيم الان من يه اتاق كاملا مجزا دوازده متري دارم برام خيلييييي كوچيكه عادت نداريم جاي كوچيك زندگي كنيم
مامانی کسرا
پاسخ
عادت میکنی عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد