کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

پسرم کسرا

کسرا با من

1392/6/7 16:57
نویسنده : مامانی کسرا
327 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام

دیروز به تاریخ ۲۸ اگوست منو پسر کوچولوم یه تجربه جدید باهم داشتیم.

بابایی نبود که مثل هر عصر کسرا رو بذارم پیشش و برم گارگاه تئاتر 

گفتیم چه کنیم ، چه نکنیم دل و زدیم به دریا و با دادن کلی رشوه

با هم رفتیم!

خدا رو شکر یه نیم ساعتی خواب بود، بعد که بیدار شد یکم دور و برو نگاه کرد

و دوستان هم همه بالای ۵۰ سال،خودشون یا بچه داشتن یا نوه

کاملا درکش میکردن و بهش اجازه دادن خودشُ کم کم پیدا کنه ، خیلی عادی 

باهاش برخورد کردن نه خیلی گرم که عمو بریم واست بستنی بخرم

نه خیلی سرد که انگار نه انگار یه بچه اونجاست خیلی معمولی و من چقدر از این کار خوشم 

اومد و چقدر بچه راحت تونست خودشُ پیدا کنه و کم کم با محیط آشنا شه

در این حد که اولش اصلا داخل سالن نمی اومد اما بعد خیلی خودمونی شد 

و خودش اومد نشست سر میز .

دیدم بچه رو اگه کاری به کارش نداشته باشی چقدر خوبه!

این ما پدر مادرا هستیم که به زور میخوایم تربیت کنیم،آداب معاشرت یاد بدیم

صاف بشین،تو نه شما،ها نه بعله و....    ول کن بابا بچه است دیگه....

روزی صد بار به خودم میگم دیگه کاری به کسرا ندارم اما

به خودم میام میبینم از صب دارم بهش میگم کسرا از میز بالا نرو،کسرا اینکارو نکن کسرا...

خدا خودش بهم کمک کنه

 

 

یه دفتر بهش دادم گفتم نقاشی کن

دونه دونه برگاشُ کند گفت واسم موشک درست کن،

نمیدونید چه حالی با موشکاش میکرد...

گرفته بود دستش و برووووو

 

 

رفتم گرفتمش میگم کجا،میگه خونه!!!!

جلسه تموم شد و باهم برگشتیم خونه،نیم ساعت بعد هم بابایی اومد

و کلی خوشبحالمون شد

امروزم اینقدر هوا ابریه و سرد که برف نیاد هنر کرده خدایا به امید توشکلکــ مهسایی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

ارغوان
7 شهریور 92 17:36
چه خوب! آره واقعا ما خيلي وقتا به زور ميخوايم بچه ها را با محيط آداپته كنيم غافل از اينكه علت ناسازگاريشون با محيط خودمونيم.
چه همكلاسي هاي خوبي داشتين


بیا ور بغلم
مثل هیچکس
8 شهریور 92 18:04
واقعا درستش همینه .نه مثل ما توایران مثل مغولا میریزیم روسربچه یا لپشو میکشیم یا نیشکونش میگیریم یا...خلاصه تا اشکش را در نیاریم ولکن نیستیم واسه همینه اونا اینقدر پیشرفت میکنن ما پسرفت .خدایا یه کاری کنه ماهم سر عقل بیایم .


عزیزم بیا از خودمون شروع کنیم
صبا خاله ی آیسا
8 شهریور 92 18:11
دوست نشیم؟/
مامان فرح
8 شهریور 92 20:11
کسرا عزیزم سلام امیدوارم که همیشه مانند ایندفعه اروم وباحوصله باشی ومامانت هم به کارهایش برسد کارها اسان شود نمیخواهم بنویسم اما به صبر چون استقامت پایداری زیاددددددی از خود نشان دادی مرحبا به تو موفق وپیروز باشی


ممنونیم مادر جان
دایی محمد
8 شهریور 92 20:22
سودابه جون سلام
باید بهت بگم ایول. عجب دل جراتی که کسرا رو بردی بعد تنهایی کسرا رو سرگرم میکنی آخر از همه به موشک ساختننت.
یادی بکن از بچگیهای خودمون با مامان میرفتیم بیمارستان کلی بازی میکردیم و سرگم میشدیم چفدر زود گذشت به آینده امیدوار باش


آره میخ دونُ یادته محمد؟!!!
ممنونم واسه امیدواری که دادی
مامان فرح
9 شهریور 92 0:04
سودابه وبلاگ کیان رو دیدی از عکسها حال کردی خصوصا عکس بابایی ورضا وکیان


آره امروز دیدم جالب بود
صبا خاله ی آیسا
9 شهریور 92 0:26
ممنون


چه حرفیه
مامان ساینا
9 شهریور 92 11:26
عزیزم یه تجربه ی متفاوت و عالی.. کلا کسرا به خودش باشه خوبه مگگر یه روزای خاصش که بد عنقی میکنه.
در کل پسرمون مرد شده ولی ایول به مامان سودابه که جرات کرده شانسش رو امتحان کنه
میگم سودابه میخ دون یعنی چی؟؟؟؟؟


هیچی یه بنده خدایی به جا سنجاقی که میذارن رو میز میگفته میخ دون من و محمد هم بهش میخندیدیم!
شقایق
9 شهریور 92 11:43
درسته فدات شم گاهی بچه ها از این همه تذکر خسته میشن و باید ازاد باشن


موافقییییم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد