ماجراهای من و پسرکی که میخواد مستقل شه
امروز نهم آپریل 2018 بنده مامانی کسرا مثل همیشه ساعت شش از خواب بیدار شدم یکمی تو تخت غلت زدم صبحانه آماده کردم در اتاق کسرا رو باز کردم که بیدارش کنم دیدم کسرا نییییییییییییییست . . . اینورُ گشتم، اونورُ گشتم نبود! هیچ جا نبود! داشتم بی هوش میشدم حالا هر چی به مدرسه زنگ میزدم اونجا هم کسی جواب نمیداد! به پهنای صورت اشک میریختم اصلا نمیفهمیدم کجا ممکنه رفته باشه ساعت چند بیدار شده ، چطور رفته که من نفهمیدم... رسیدم مدرسه سوسن معلمشُ دیدم تعریف کردم که من خواب بودم بیدار شدم کسرا خونه نبود! رفتیم تو مدرسه دیدم بعله نشسته داره صبحانه میخوره دیگه نمیفهمیدم چی میگم یا چیک...