کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پسرم کسرا

میهمانی خانه من

1394/2/13 3:23
نویسنده : مامانی کسرا
984 بازدید
اشتراک گذاری

 

بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم

فرزندم یک مهمان است در خانه ام و روزی از خانه ام می رود.

روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا میشود…

به خودم گفتم:

کدام مهمتر است؟

نظم خانه یا اینکه فرزندم به خوبی از من یاد کند؟

کدام مهمتر است؟

خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟

چون دانستم که او مهمان خانه من است باعث شد اولویتم را تغییر دهم،

بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست….

شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را

انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را

بدون هیچ قید و شرطی رها کردم.

از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم..

از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضی شدم که مقداری بهم ریخته

و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد …..

اما………

فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من وخشم هایم نمی نالد

و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است…..

چون می دانم……

او مهمان زودگذر خانه من است.

کودک عزیزم ،

امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد1

 

 

-------------------------------------------

1- http://h-karimi.ir/

 

پسندها (1)

نظرات (12)

مامان زهره
13 اردیبهشت 94 8:35
سلام . ماشالله چه پسر نازی دارید. چه شعر تکان دهنده ای . واقعا به فکر فرو رفتم. تاحالا از این زاویه به بچه داری فکر نکرده بودم. ممنون به خاطر این متن فوق العاده زیبا.اگر دوست داشتید به وبلاگ نازنین زهرای منم سر بزنید و اگر با تبادل لینک موافقید حتما خبرم بدید . مشتاقانه منتظرتونم.
مامانی کسرا
پاسخ
ممنونم که وبلاگ ما سر زدید ،در اولین فرصت حتما میرسم خدمتتون
فریده
13 اردیبهشت 94 11:18
متن خیلی زیبایی بود واقعاً جای تامل داره
بابا و مامان
13 اردیبهشت 94 11:50
خیلی زیبا بود عزیزم
مامانی کسرا
پاسخ
قابل نداشت
محبوبه مامان الینا
13 اردیبهشت 94 12:05
فوق العاده بود تلنگر خوبی بود ممنون سودابه جان
مهسا
13 اردیبهشت 94 19:37
خیلی قشنگ بود... واقعا به فکر فرو رفتم... جالب بود.. واقعا اینطور هست... یه زمانی ما هم مهمان مادرمون بودیم...
مامانی کسرا
پاسخ
دقیقا!تازه ماها دیر رفتیم اینجا بچه ها از سیزده سالگی تا هیجده سالگی دیگه رفتن از خونه خدا همه بچه ها حفظ کنه
مامان ِ یسنا
14 اردیبهشت 94 12:50
منم تا حالا از این زاویه بهش فکر نکرده بودم ... جالب بود
مامانی کسرا
پاسخ
قربون شما
مامان ِ یسنا
14 اردیبهشت 94 12:51
سلام دوستم ... خوبی؟ کسرا جون خوبه؟ کجایی ... کم پیدا شدی .... دیر به دیر پست میزاری
مامانی کسرا
پاسخ
زیر سایه تونخوبیم شکر خدا
مامان لیانا
16 اردیبهشت 94 1:56
مطمنا بهترین میزبان زندگی کسرا شما هستید
مامانی کسرا
پاسخ
خدا از زبونت بشنوه عزیزم
شکوفه
16 اردیبهشت 94 10:44
عالیه واقعابه فکر فرو رفتم واسه چند لحظه...بوی خداحافظی میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانی کسرا
پاسخ
عزیز دلم
لیانا
17 اردیبهشت 94 0:43
خیلی خوب بود خانمی. ولی دوتا شیطونک رو نمیشه باارامش باهاشون رفتار کرد نتیجه اش میشه شکستن چندتا لامپ و انداختن تابلو و ..........
مامانی کسرا
پاسخ
آره البته گاهی اوقات من خودمم مجبورم به کسرا تشر بزنم وگرنه کلا میاد سوار سر آدم میشه
...........
19 اردیبهشت 94 0:58
سلام امیدوارم موفق و سلامت باشین برای ماها یا منی که در ایرانم مطالبتون مفیده من در کلاس هم گاهی از مطالب اهالی نی نی وبلاگ که در خارج هستن برا بچه ها حرف می زنم حتی سایت معرفی می کنم برای مقایسه و دانستن زندگی در خارج از ایران به نظرم خوبه
...........
19 اردیبهشت 94 1:02
می خواستم به شما و افرادی مثل شما آفرین بگم با اینکه در ایران حضور ندارین ولی هنوز در مورد مراسم و اعیاد و .... ایران حرف می زنین و مطلب می نویسین من شما ها رو خیلی با اراده و عالی می دونم بدون تعارف
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد