کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

پسرم کسرا

واپسین روزهای پاییز

1393/9/30 19:34
نویسنده : مامانی کسرا
885 بازدید
اشتراک گذاری

 

دیروز شنبه بود، اما نه یه شنبه مثل تمام شنبه های عمرم!

یه شنبه عجیب...

اونقدر عجیب که شاید باورنکردنی به نظر بیاد!

داشتم با مامانم تلفنی حرف میزدم که همسایه سیاه پوستم با اضطراب و نگرانی اومد نزدیکم و با لهجه

خاص انگلیسیش گفت زنم زنم... نگران شدم رفت تو خونه دیدم خانم باردارش رو تخت خوابیده و ناله میکنه!

فک کردم درد زایمانش شروع شده با آرامش بهش گفتم نفس عمیق بکش ، آروم باش ... داشتم به اورژانس

زنگ میزدم که دیدم یااااا خدا بچه بدنیا آومد!

داشتم سکته میکردم!

اولین پارچه سفیدی که دستم اومد برداشتم و با کمک باباش بچه رو گرفتیم!

با قیچی بند نافشُ چیدم!نمیدونستم از کجا باید بچینم!؟از بلندترین جای ممکن چیدم و با اولین بندی که

دستم رسید بند و گره زدم!

بعدا که دقت کردم دیدم یه ربان نارنجی زنگ بوده!

نگران نفس کشیدن بچه بودم!احساس میکردم یه جای کار درست نیست!

به توصیه پرستاری که تلفنی داشتیم باهاش حرف میزدیم دهن و بینی بچه رو پاک کردم و بچه عطسه زد،

خدایا شکرت!

بچه رو که گذاشتیم رو دل مامانش خیالم راحت شد،یه پتو دادم روشون و... آمبولانس اومد

خدایا ممنونتم!

با دستای خونی رفتم طرف حامد، زدم زیر گریه!طفلک شوکه شده بود!

حس عجیبی بود، نمیدونم ترسیده بودم یا ...     هر چی که بود به خیر و خوشی تموم شد.

شنبه عجیبی بود ، به یاد موندنی.خجالت

از این که بگذریم

هفته گذشته جشن سانتا لوسیا (Sankta lousia)بود تو مهد کسرا که 

مثل پارسال کیک زعفرونی پختم و بردم.

یکی دوساعتی تو مهد بودیم، حرفی ، صحبتی،گفتیم و شنیدیم و اومدیم خونه.

عکسای تو مهد خیلی خوب نشدن، فیلمشُ میذارم، امیدوارم کسرا رو تو اون شلوغی و تاریکی پیدا کنید.چشمک

 

ハート のデコメ絵文字lilla tomtenハート のデコメ絵文字

 

グーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字 پاپانوئل کوچولو ِ من グーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字

 

 

 

divider-193.gif

 

 

یکی از تفریحات جدید پسرک ما شده رفتن به اسباب بازی فروشی و امتحان کردن تمام اسباب بازی ها!!

グーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字وقتیم ازش میپرسم چیزی میخوای مامان؟ میگه لِگو! الله اکبر!グーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字

 

 

divider-180.gif

 

 

چه سخاوتمند است پاییز که  شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان میکند

یلداتون زیبا و به یادموندی...

ما که خیلی خودمونی امسال در خدمت عمو اردلان بودیم،یه دور همی ساده، به صرف تعریف خاطراتچشمک

 

 

 

همه لحظه های پایانی پاییزتون، پر از خش خش آرزوهای قشنگ ...

موفق وموئد باشید

 

-----------------

بعدا نوشت:شامپاین ِ بدون الکل! تو ایرانم هست.....خندونک

 

 

پسندها (3)

نظرات (15)

مینا مامی پویان
1 دی 93 19:07
وای یکی حالم یه جور شد وقتی خودمو جای شما تصور کردم موقع دنیا اومدن نی نی . یعنی یه جور حال خوب. عجب شجاعتی آفرین خانم دکترم شدی . کسرا جون هم که مثل همیشه ناز و خوردنی . عجیب این لباس بهش میاد مثل بابانوئل مهربون. عزیزم یادآور هم مبارک. ببوس کسری جون رو. وب ماهم اپه
مامانی کسرا
پاسخ
عزیزم قابله بیشتر بهم میاد تا خانم دکتر مرسی حتما میرسم خدمتتون
مهسا
1 دی 93 19:16
1- واقعا دل و جراتت زیاده. 2- کسرا رو تو فیلم دیدم. 3- این لباس چقدر به کسرا می یاد. پاپانوئل شده. منم از لباسا می خوام. 4- وای این عکستون چقدر قشنگه. کسرا چقدر شیطون به نظر می یاد. 5- یلدا مبارک.
مامانی کسرا
پاسخ
1- شامپاینتو ایرانم هست، بدون الکل 2- جدی؟خدا رو شکر، تو اون تاریکی با این کیفیت فیلم!!! 3- مرسیمیخرم واست 4- کسرا شیطون به نظر نمیاد، کسرا شیطون هست 5- یلدای شما هم زیبا
بابا و مامان
2 دی 93 2:54
وای چه جالب عجب ماجرای افرین به دل و جراتت عزیزم کسری جونم دیدمت تو فیلم خدا نگهدار مامان گل و پسر نازش باشه
مامان مینا
2 دی 93 10:10
سلام دوست عزیزم من وقتی الینا چیزی تو گلوش میمونه مثل اینکه منو برق گرفته باشه عمرا بتونم کاری بکنم واقعا خیلی جرات داشتی تا بحال اون لحظه رو تجربه نکردم و لحظه به دنیا اومدن یه بچه من اونجا بودم فشارم می افتاد و رو زمین ولووووووووووووو
مامانی کسرا
پاسخ
آدم واسه بچه مردم شیرترهوای خدا اون لحظه رو نیاره منم سنگ کوپ میکنمخدا خودش بچه ها رو حفظ کنه اما مطمئنم شما هم اگه بودی همین کارو میکردی عزیزم
ماه پیشونی
2 دی 93 12:17
بسیار زیبا بود ...همه عکس ها و دست نوشته ها خوشحال میشم به منم سر بزنید آخه تازه واردم
مامانی کسرا
پاسخ
خوش اومدی عزیزم،البته من که مطمئن نیستم شما نوشته ها رو خونده باشی اما از تعریفت واسه عکسا ممنون
هانیه
2 دی 93 12:52
افرین دوست شجاع من تجربه سخت و البته نفس گیری داشتی من اگر جای شما بودم نمی دونم چه کاری ازم سر می زد شب یلدا شما هم به خیر امیدوارم همیشه شاد باشید و پر از خنده و ارامش
مامانی کسرا
پاسخ
شما هم قطعا همین کارو میکردیچون من باور دارم کمک کردن به دیگران تو فطرت ماست ،پس بنابراین شما هم مثل من اولش هول میکردی اما وقتی میدید چاره ای نداری میگفتی بسم الله وشروع میکردی
مامان ِ یسنا
2 دی 93 22:15
عجب ماجرایی. بایدم به یاد موندنی باشه. من اگه بودم جای شما حتما دست پاچه میشدم ببوس پاپا نوئل کوچولورو ماهم آپیم
مامانی کسرا
پاسخ
ولی من مطمئنم اگه شما بودی حتما همین کار و میکردی شادی خیلی بهتر و کم استرس ترمرسی عزیزم
فریده
3 دی 93 8:07
وای خدای بزرگ ، فکر می کردم از این مدل داستان هاست که آخرش می خوای بگی " که یه دفعه از خواب پریدم ". ولی دیدم نع راستکیه . خدا بهت عمر بابرکت بده که از خودت ترس نشون ندادی . و گرنه الان سرنوشت یه مادر و بچه معلوم نبود . چه میز شب یلدای زیبایی چیدید . شب یلداتون با تاخیر مبارک باشه . کسرا جون شیطون و زیبای ما رو ببوس
مامانی کسرا
پاسخ
خیلی جالبه یه تعداد آدم خاص همین فکر و کرده بودن که از این داستانای سرکاریه!البته من یکم جا خوردم چون بهر حال این فرهنگ بی اعتمادی که کم کم داره نهادینه میشه اصلا خوب نیست !!!اما خوب از اون داستانا که شما میگی شاید تو فضایی مثل فیسبوک توجیه پذیر باشه اما تووبلاگ بچه که .....!!!! بهر جالب بود شما هم اینجوری فک کرده بودی یلدای شما هم امسال و همه سال زیبا و به یاد موندنیمرسی از لطفت خانم خانما
هانیه
3 دی 93 9:23
دوست شجاع من تجربه سخت و نفس گیری داشتی و در عین حال هیجان انگیز بهت تبریک می گم خوب از پسش بر اومدی کسری جون رو هم دیدم جشن کوچک و جالبی بود راستی بچه ها رو به کجا می بردند تو مهد دختر من هم این هفته برای یلدا جشن گرفتند یلدا شما هم به خیر
مامانی کسرا
پاسخ
چه خوب که واسشون جشن گرفتن امیدوارم بهتون حسابی خوش گذشته باشهممنون از لطفتون!
عشق یعنی
3 دی 93 12:25
وای خدای من نفسم گرفته بود داشتم می خوندم اصلا نمی توننم تصور کنم مگه میشه ؟؟؟ چه کار خطرناکی بوده؟ طفلی مامان بچه یعنی من جای شما بودم شاید خودم بی هوش می شدم افرین به دل و جرا ت تون یلداتونم مبارک
مامانی کسرا
پاسخ
یلدای شما هم زیبا خانم خانمابحث دل و جرات نیست هر کسی جای من بود همین کارو میکرد
محبوبه مامان الینا
4 دی 93 7:27
یا خدا ! دختر چه دل و جرأتی!!!! واقعا احسنت داره خخخخخخ بند ناف بریدی و گره زدی؟! حتی نمیتونم تصور کنم من بودم میزدم زیر گریه و داد و بیداد راه مینداختم واقعا تحسینت میکنم سودابه جان عجب تجربه ای بوده
مامانی کسرا
پاسخ
نه احتمالا اگه شما هم بودید همین کارو میکردیدو سعی میکردید کمکشون کنید
رها
4 دی 93 11:30
وااای،چقدر جالب،چه کمکی بهشون کردین،افرین سودابه جون شجااااعیلداتونم مبارک با تاخیر،شادیتون پایدار
مامانی کسرا
پاسخ
مرسي عزيزم،قربون شما خانمي، اميدوارم شما هم يلداي قشنگي داشتيد
شقایق
6 دی 93 12:07
وااااای خدای من چه لحظات سرنوشت ساز و البته وحشتناکی !!!! چقدر جالبه که توی لحظات فراموش نشدنیشون شریک بودید اگر من بودم از ترس غش میکردم یلداتون مبارک عزیزم در مورد شانپاین بدون الکل که فایده نداره
مامانی کسرا
پاسخ
شما هم اگه بودي همينكارو ميكردي مطمئنمانشالله كه شما هم يلداي قشنگي داشتيد شامپاين همه جوره فايده داره عزيييزم
مامان
7 دی 93 3:00
ماشاالله به جراتت سودابه جون. انصافا خیلی خانم با اعتماد به نفس و قوی هستی.آفرین اگه من بودم فکر کنم همونجا گریه میکردم و شاید بچه رو میگرفتم اما نمیدونستم با بند ناف چکار کنم،از کجا ببرم،سر و تهشو چکار کنم.خخخخخ اما خوش به سعادتت که توفیق اجباریه این ثواب نصیبت شد. یلداتون هم مبارک ،عکستون خیلی زیبا بود.
مامانی کسرا
پاسخ
شما هم اگه بودي قطعا همين كارو ميكردي عزيزم، اون لحظه دستاي خداست كه تو رو پيش ميبره و تو كه بعدا بهش فك ميكني ميبيني غير ارادي اين كارا رو كردي!!!!!! ممنونم از لطفتيلداي شما هم مبارك
زهرا مامان ایلیا جون
28 دی 93 2:17
وااای هنوز تو شوکم .عجب دل و جراتی افرین .پسری هم تو لباس بابانوءل حسابی دل میبره بهش میاد ماشالله
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد