کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

پسرم کسرا

یک قُلُپ (غلپ، قلوپ، غلوپ،...) زندگی

1393/5/13 1:10
نویسنده : مامانی کسرا
902 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز بعد از مدتها واسه شام سه تایی رفتیم بیرون  !

به پیشنهاد مادر جانمانخندونک

قبلا از ترس بداخلاقی های جناب  کسرا خان حقیقتا جرات نمیکردیم بریم.

میگفتیم چه فایده؟!بریم ، پول بدیم، اعصابمونم خرد شه، خسته تر و بیحوصله تر برگردیم خونه؟! ولش کن...

اما امروز رفتیم!!! تصمیم گرفتیم هر زمان دیدیم داره غر میزنه و اذیت میکنه، خیلی مودبانه بیایم بیرون!

هیچی هم به کسرا نگفتیم که بخواد حالت تهدید پیدا کنه!

خیلی آروم و بیتفاوت رفتیم و نشستیم!

همه چی خیلی خوب پیش رفت! با اینکه سفارشمون خیلی دیر آماده شد، اما کسرا اصلا اذیت نکرد!

البته گه گاه میگفت گشنمه اما  بابایی خیلی آروم میگفت باید صبر کنیم عزیزم!

اونم قبول میکرد و مینشست!

قبلا اگه جایی میرفتیم مثلا نوشابه میخورد من ،هم خودمُ خیلی اذیت میکردم اما اونُ که حالا چرا

یه قلپ نوشابه میخوره!؟

اما الان کاملا بیتفاوتم،چون میدونم یه لیوان نوشابه آسیبش خیلی خیلی کمتر از مضطرب کردن بچه است!

یا یه دونه بستنی  اونقدرهام هولناک نیست که من به خاطرش هم خودمُ دیوانه کنم

هم بچه رو ناراحت  کنم!

خلاصه که رفتیم و خیلی ساده و آروم بهمون خوش گذشت 

 

 

 

 

قبلش با نادیا قرار داشتم (دوست مراکشیم) اول قرارُ گذاشتیم تو یه پارک که بچه ها هم بتونن بازی کنن

اما به خاطر یه بارون بیموقع پارکُ بیخیال شدیم ، مرکز شهر با هم قرار گذاشتیم.

منم از بردن کسرا منصرف شدم.

البته آخراش کسرا و بابایی به ما رسیدن و با هم یه دوری زدیم.

نادیا یه دختر داره به اسم لینا،

فارسی خوب میفهمه(به خاطر باباش)  اما چون مامانش باهاش انگلیسی حرف میزنه، ترجیح میده 

انگلیسی حرف بزنه!アメリカン のデコメ絵文字

 

دختره خیلی خوبیه، اما اصلا دوست خوبی واسه کسرا نمیتونه باشه!

نمیدونم یه جورایی اصلا با هم نمیسازن!

در واقع کاری به کار هم ندارن ، نمیتونن همدیگرو تحمل کنن! قبلا یه سری  اومده بودن خونه مون!

 من واقعا از بودن با  نادیا لذت میبرم،دختر خوب و صمیمیه!خیلی بی ادعا و بیتکلف!

کنارش خودمم، خوب یا بد!خوشحال یا ناراحت!

خانواده همسرش ایرانین!جلوش فارسی حرف میزنن که متوجه نشه فوق العاده زن باهوشیه! کلماتی که

نمیفهمه روحفظ میکنه میاد از من میپرسه معنیشونُ امروز میپرسید "مخابرات" یعنی چی؟ 

گفتم یه اداره است! پرسید میشه معنی خبر جابه جا کردنم بده!!!

مثلا فلانی مثل مخابراته!!!!! گفتم آره میشه استفاده کرد! خلاصه که کلی با هم میخندیم! 

امروز صبح از خواب بیدار نشده! دیدم داره با یه چی بازی میکنه! از بابایی میپرسم این چیه!؟

میگه دیشب واسه خودش با لگو یه تفنگ درست کرده!!!!

 

 

 

بعله...

خسته نباشی واقعا مادر جـــــــــــــــــــــااان،

این بچه تمام نبوغشُ در جهت خرابکاری به کار میگیره و من ُ پیر میکنه 

خدایا خودت نگهدارش باش花だよ。チューリップ のデコメ絵文字

میگم دقت کردین من اتفاقاتُ از شب به صبح تعریف کردم(اول رفتیم رستوران، قبلش ...) قه قهه

 

 

پسندها (1)

نظرات (23)

مامان لیانا
13 مرداد 93 2:12
انشالا همیشه در آرامش باشید..بله سودابه جون دقیقا باهات موافقم خیلی وقتها رفتار ما بیشتر ایجاد تنش و اضطراب میکنه
مامانی کسرا
پاسخ
اي اي حيف من اينٌ يكم دير متوجه شدم!!!!! انشالله كه از حالا بتونم هميشه به خودم مسلط باشم
مامان مونس
13 مرداد 93 3:12
عزیزم کسرا جان خیلی وقت بود بهتون سر نمیزنم وپسرکه ما کغروره دیگه مامانی خوش نداره بیخودی صمیمی بشه خووووووووووووووووب عزیزم باز خداروشکر بیرون رفتنتون در کمال ارامش بود.ایشالا همیشه خوش بگدره
مامانی کسرا
پاسخ
چرا به ما سر نميزديد ايااا؟؟؟؟ ممنون از لطفتون
شکوفه
13 مرداد 93 9:34
سلام،چه تفنگ جالبی هم درست کرده!خوشرنگ هم هست! خوشیهاتون مداوم
مامانی کسرا
پاسخ
مرسي شكوفه خانم عزيز، ممنون از لطفتون
عشق یعنی
13 مرداد 93 9:38
جالب این جاست که اکثر بچه ها دلشون می خواد غذاشون و یه جاهایی مثل رستوران ها بخورن و ادای آدم بزرگ ها رو در بیارن. اما واقعا منم موافقم بچه که به هر حال اون نوشابه و بستی یا هر چیز دیگه رو می خوره پس چرا اعصاب خودمون و اون طفلی و خورد کنیم .
مامانی کسرا
پاسخ
قبلا كه كسرا اصلا با اين موضوع راحت نبود! شايد چون غذا هاي اينجا همه به مذاق اقا زاده ما خوش نمياومدن، واسه همين نق ميزد و بهانه ميگرفت!!! اره والا ادم بايد نگاه كنه ببينه رفتار بچه چه تاثيري داره! بعدعكس العمل نشون بده!
مامان فرح
13 مرداد 93 10:27
الهی فداي كسرا بشم با اینهمه خلاقیت وتیز هوشی خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته
مامانی کسرا
پاسخ
خدا نكنه مامان فرح انشالله شما خوب و خوش باشيد و سلامت
مامان مینا
13 مرداد 93 12:27
عزیزم کسرا جون چه تفنگی درست کرده.آفرین پسر باهوش ایشالا همیشه شاد وسلامت باشید
مامانی کسرا
پاسخ
مرسی مینا جون عزیزم
مامانِ یسنا
13 مرداد 93 12:51
معلومه همه چی داره عالی و آروم پیش میره . و آفرین به کسری جون که سرشار از خلاقیته.
مامانی کسرا
پاسخ
آره شکر خدا خوبه مرسی خاله جون
پریسا مامان کیان
13 مرداد 93 13:04
سلاااااااااااام واقعا سر یه قُلُپ نوشابه حرص میخوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ای باباااااااا خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته. مطمئنا بعد از این از این تفریحات بیرونی بیشتر خواهید داشت. .. میگم این نادیا چقدر تیزه....باریکلا خوشم اومد امیدوارم دوستی لینا و کسرا رو به بهبود باشد انشالله.
مامانی کسرا
پاسخ
آره گاهی خیلی الکی حرص میخورم واقعا نباید اینکارُ بکنم!هم خودم گناه دارم هم بچهاما الان دیگه از این حماقتا نمیکنم آره خیلی دختر باهوشیه! البته چون زن یه ایرانی شده معلومه که باهوشه
مهسا
13 مرداد 93 16:58
1- به به تنوع شده خدا رو شکر خوب بوده. غذا چی بود؟شبیه پیتزا بود یا نه؟؟ غذای سوئدی بود؟؟ 2- کسرا جون بد نمی گذره؟؟ نشستی رو کالسکه 3- آفرین خلاقیت.. عجب تفنگی شده 4- وای چه بامزهمخابرات..آفرین بهش که حفظ می کنه
مامانی کسرا
پاسخ
1- آره پیتزا بود! جاتون خالی بود. 2- تازگیا میگه با کالسکه میخوام بیام بیرون!!! 3- 4- آره کلی باهاش خندیدم
زهرا مامان ایلیا جون
14 مرداد 93 4:34
از شب به صبح تعریف کردنت عالی بود این موقعه کلی خندیدم
زهرا مامان ایلیا جون
14 مرداد 93 4:35
نوشابه بله اما بستنی دیگه چرا ؟؟ تفگش منو کشته
مامانی کسرا
پاسخ
چي بگم والا ميگفتم نميتونه غذا بخوره و ... كلا خدا منُ ببخشه، خيلي بي تجربه بودم واسه كسرا!!! و خوب دست تنها
محبوبه مامان الینا
14 مرداد 93 7:35
خب اینم یه نوع روایت بود دیگه...هنجار شکنی گاهی اوقات دلچسبه از شب به صبحش بیشتر به ما هم چسبید فکر کنم آثار خوندن آثار سهرابه...فکر را باید شست ...جور دیگر باید دید...و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟!....
مامانی کسرا
پاسخ
چه با دقتمرسي عزيزم از اينهمه نكته بيني
پرسیا
14 مرداد 93 12:29
نه بابا این چه حرفیه خیلی لطف کردین و خوشحالم کردین مرسی اونی که شرمنده شد منم کدوم بالایی پیله است ؟ اره حیف شد خیلی دوست داشتم بیام نه کم سعادتیه من بود مرسی شما هم همینطور سودابه جون نه خیر این خواهر ما کلا دیونه است مامانم از هوار هوار هاش میترسه که هیچی بهش نگفت منم داشتم از خجالت جلو پسر داییم اب میشدم که چیزی نگفتم البته جوابشو دادم ولی اگه تو حالت معمولی بود قطعا میفهمید که حق با منه نه بابا دور از جون شما به این خوبی فقط خواهر منه که انقدر رو اعصابه وااای شمال نرفتین ؟ چه حیف ولی منم کیش نرفتم جاش رفتم قشم اخه طرح پزشکیه خواهرم اونجاست خوبه دیگه یهو رفتین یه جایه خوب خوش نگذشت
مامانی کسرا
پاسخ
سخت نگیر چهار روز دیگه عروس میشه از دستش راحت میشی
فریده
14 مرداد 93 13:32
چه پست قشنگی ، خدا رو شکر که همه چیز آرومه ، دیگه کسرا جون واسه خودش مردی شده ، یه روز هم می آد که کسرا مامانش رو بیرون شام دعوت می کنه . خیلی دور نیست. به نظرم خدا بچه اول رو امتحانی می ده که هر چی دوست داری روش امتحان کنی ، در حقیقت بچه اول حاصل آزمون و خطاست . منم اینقدر بی تجربگی کردم که خدا می دونه ، فکر می کنم عقل کل ام . مخصوصاً اون اولا ، حرف هیچی هم قبول نداشتم ، انگار تا حالا ده تایی بزرگ کرده بودم. آخه تقصیر هم نداریم علم یه چیزی می گه که بزرگتر ها قبول ندارند ، به مذاق بچه ها هم خوش نمی آید و گرنه درسته که بچه نوشابه نخوره . واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالا به خدا
مامانی کسرا
پاسخ
منم فک میکرم خیلی عقل کلم اما الان یه موضوعی رو خوب فهمیدم! بچه به محبت بینهایت و اقتدار مطلق احتیاج داره! اقدار با خشونت خیلی فرق داره! اقتدار میگه اوکی بیرون که رفتیم مثلا میتونی یه نوشابه بخوری! اما فقط یکی! خشونت میگه اصلا و ابدا حق نداری نوشابه بخوری! من گاهی به کسرا میگم ساعت تلویزیون تموم شده! بعد کسرا شروع میکنه به جیغ زدن! خشونت میگه، الان دعواش کن که جیغ میزنه اما اقتدار میگه نه! بغلش کن، بوسش کن بهش بگو من میدونم تو دوس داری الان تلویزیون نگاه کنی اما زمان تلویزیون تموم شده! یا حالا هر چیز دیگه ... اینجور خیلی بهتر جواب میده! من تازه یه چیزی که در این مدت تو این چند ماه اخیر یادگرفتم ،گاهی باید کارای بچه ها رو ندیده بگیریم! خیلی بیتفاوت!!! آی جواب میده، آی جواب میده! اما اصلا و ابدا موافق "کلا در اختیار بچه قرار دادن همه چی "هم نیستم! هر کار دوس داری بکن هم نداریم!!!! با کمال آرامش، با قاطعیت تمام با تماااام عشق و محبت... خوب البته باید اعتراف کنم همیشه هم موفق نبودم که انجامش بدم میدونی که در تغییرات هورومونی بدن و بالا و پایینای زندگی همیشه نمیشه قوی بود!وقتی یه آدم بیکار انگشت میکنه تو زندگیت خیلی سخته خونسرد باشی! اما این همیشه گوشه ذهنم هست! نمیدونم چرا به تو که میرسم این قدر پر حرف میشم موفق باشی
فریده
15 مرداد 93 7:48
چقدر مطالبت آموزنده بود ، تفاوت قایل شدن بین اقتدار و خشونت . حسن هایی که اقتدار داره که هم باعث آرامش روحی و روانی خودت و بچه ات می شه و هم عشق و محبت رو توی خانه افزایش می ده و از طرف دیگه بدی های خشونت. باید ملکه ذهنم بشه ، باید سعی کنم بهش عمل کنم . و من تجربه کردم که چقدر بچه ها منطقی هستند و اگه چیزی رو براشون با زبون خوب توضیح بدی چقدر راحت پذیرش می کنن. بسییییییییییار ممنونم که اینقدر برام وقت گذاشتی و زیبا توضیح دادی .
مامانی کسرا
پاسخ
میدونی دیگه بستگی به هر بچه ای داره! من مثلا اگه واسه کسرا بخوام توضیح بدم، هی میپرسه چرا؟چرا ؟یعنی در واقع خودم تو دامش میافتم واسه همین خیلی توضیح نباید بدم! یه چیز کوچولو و سر بسته اما خوب بچه های دیگه ممکنه با توضیح بیشتر قانع شن این وروجک ما که این حرفا تو کتش نمیره! خدا همه بچه ها رو سالم و شاد نگه داره! الهی امین! انشالله خداوند همه رو در پناه خودش حفظ کنه
مامان عاطفه
15 مرداد 93 15:01
ای جااااانم چه گل پسر بامزه ای.....خوشحال میشم بهدما هم سز بزنید
مامانی کسرا
پاسخ
حتما با کمال میل
پرسیا
15 مرداد 93 15:48
نه بابا خیلی هم بد نبود اخرش ؟ برعکس من عاشق سفرم و از سفر قشم که میخواستیم بریم یهو تصمیم گرفتم که بهم خیلی خوش بگذره وگذشت اما این شمالو چون خیلی به رفتن راغب ( ق) نبودم اینطوری شد منم عاشق خوابیدن و اهنگ گوش دادنم ولی خودتون گفتین دیگه نمیشه اره سخته ولی از الان شروع کردم و این از نظر خودم یه قدمه بزرگه چون امکاااننن نداشت من تابستون لایه کتاب باز کنم مامان بابای من دموکراسیه خاموشن اینجوری که هر رشته ای میخوای برو ولی اگه بری هنر اخرش هیچی نمیشی بعد پس فردا جلو خواهرای دکترت تو هرچی هم که باشی باید سرتو بندازی پایین یعنی حمایت در حد لالیگا نه بابا من دوس دارم شما هم همینطور
مامانی کسرا
پاسخ
آره کاملا به خودم آدم بستگی داره که بهش خوش بگذره یا نه ممنون از لطفت
بابا و مامان
15 مرداد 93 22:44
عزیز دلم همیشه خوش باشی و سلامت خوب مامان جان کسرا جون که مشکلی نداره دختره باید بره رفتارش و درست کنه
مامانی کسرا
پاسخ
آره واقعا دختره خیلی جیغ جیغ میکنه!بچه ام اصلا جرات نمیکنه بهش نگاه کنه! میگه ال آژیرش بلند میشه امان از این دخترای لوس و ننر این دوره زمونه بلا نسبت دختر خانم با شخصیت شما البته
بابا و مامان
15 مرداد 93 22:45
عزیز دلم ممنونم از محبتتون شرمنده محبتهاتون هستم که بهمون سر می زدید دوستتون دارم و ممنونم از مهربونیتون
مامانی کسرا
پاسخ
خدا رو شکر به سلامت برگشتید
پرسیا
16 مرداد 93 1:53
چون بابایه من پسر میخواست و نداره و اون دوتا هم دکتر شدن دوس داره منم دکتر بشم که دلش خوش باشه اگه پسر نداره در عوض 3 تا دختر داره که باعث افتخارشن و دکترن اخه هرجا هم که میریم میگن این دخترمون داروساز اون یکی دکتر همه میگن به سلامتی اخری هم تو همین مایه هاست دیگه و احترام بیشترم قائل میشن کلا از بچگیم که اونا پزشکی و دارو قبول شدن ( اختلاف سنیمون زیاده دوازده و یازده سال ) همه از همون موقع انتظار داشتن منم دکتر بشم
مامانی کسرا
پاسخ
از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه انشالله شما هم سومی باشی عزیزم
پرسیا
17 مرداد 93 21:17
چرا چشم بخورم ؟ اره ادم استرس میگیره وقتی بعد از چند وقت دوباره وارد یه گروه میشه والاااااا من تعارف زدم کتکت که نزدم بااااایییددددد بیای برقصی خب نیا خخخخخخخخخ
بابا و مامان
18 مرداد 93 8:36
خصوصی گلم
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
18 مرداد 93 13:44
سلام سودابه جونم خوبی گلم وایییییییییییییییییی که دلم خیلی خیلی براتون تنگ شده قربون کسرای عزیزم بشم که آقا شده قشنگم خوبی گل پسر وای سودابه جونم نمیدونی این مدت حالم خیلی بد بود ویار وجابجایی هورمونا برا بارداریم کلی توروحیم اثر گذاشت همش بی حال وبی رمق بودم میومدم سر میزدم اما حوصله اینکه نظر بذارم یا بنوسم وبم رو بروز کنم نداشتم اصلا دستام حال تایپ نداشت تا اینکه دیدم دارم افسره میشم تصمیم قاطع گرفتم برم مشاوره ورفتم با وجود اینکه یک جلسه بود اما واقعا تاثیر داشت هفته دیگه هم میرم ومیدونم خیلی خیلی بهتر میشم هم برا خودم هم زندگیم وتربیت ثمین.... اومدم با انرژی اومدم واولین نفر به تودوست عزیزم سر زدم دوستی که همیشه سر زنده وشاد ومهربون و فهمیده وسنجیده داره زندگیشو اداره میکنه وهمیشه موفق هست وانشاله همیشه خوشبخت باشی برام دعا کن عزیزم دلنگرانی هایی دارم که اذیتم میکنه امیدوارم بتونم دورشون بریزم کسرای جونم ببوس مراقب خودتون باشید
مامانی کسرا
پاسخ
مینای مهربون و دوست داشتنی و زیبا خیلی خیلی از دیدن نظرت خوشحال شدم نبودنت کاملا حس میشد عزیز دلم.خوشحالم که مثل همیشه قوی و محکم داری قدم بر میداری. من خیلی وقتا ازت الگو میگرفتم، از رفتارت با ثمین، از عشق بدون حدو مرزت از صبوریت! مینا من امروز عاااشق کسرام و بخشی از این عشق ُ از تو الهام گرفتم! وقتی میدیدم یواش یواش کنار ثمین صبوری میکنی، آروم آروم باهاش راه میای و بهش یاد میدی... مینا جان من باید از تو تشکر کنم که بودی و به من یاد دادی! آدم گاهی احتیاج به تلنگر داره تا از خواب خرگوشی بیدار شه و تو برای من یه عالمه حرف داشتی ! مینا جان از صمیم قلب دعا میکنم، خداوند به حرمت مادر عزیزت راهُ واست آسون کنه. میدونم و میدونی که دعای مادر محترمت همیشه بدرقه راهت! پس برو و ایمانت به خدا باشه آدمایی مثل تو دنیا رو جای بهتری میکنن برای زندگی کردن پس شک نکن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد