کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

پسرم کسرا

کسرای من درگذر ِ این روزها...

1392/11/28 1:59
نویسنده : مامانی کسرا
624 بازدید
اشتراک گذاری

 

این مطلب، سیصد وهفتاد و سومین مطلبیه که واست مینویسم

دوست داشتم زمانیکه مطلب سیصد و شصت و پنجمُ (۳۶۵) واست مینویسم بیام  و بگم که 

وبلاگت الان یکساله شده اما اون مطلب همزمان شد با مریضیم و کلا فراموش کردم.

شرمنده ، با یه تاخیر کوچولو یکساله شدن وبلاگت مبارک پسرمniniweblog.com

البته ما کبیسه حساب نکردیم دیگه ...نیشخند

امروز وقتی با هم دوتای رفته بودیم بیرون و داشتم نیگات میکردم دیدم چقدر دلم واسه

این لحظه ها و روزا تنگ خواهد شد،کاش میشد بعضی روزا رو نگه داشت

یا حداقل کاش روزای خوب طولانی تر بودن

اما حیف ...

دیروز وقتی لباسی رو که پنج ماه پیش ، دو سایز بزرگتر از سایز اونموقت

خریده بودم ُ پوشیدی و دیدم دقیقا اندازت شده یه لحظه ترسیدم، واقعا داری بزرگ میشیا مورچه من.

خدایا به تو میسپارمشtotalgifs.com flores-pequenas gif gif color-changing-flower.gif

heart clipart graphicsامروز مادر و پسرونه رفتیم گردش صبحگاهی heart clipart graphics

 

 

فقط۱۰ دقیقه دوچرخه سواری کرد این فسقلی ،بقیه راهُ من مجبور شدم دوچرخه رو بکشم

و آقا از در و دیوار و درخت بالا  رفت заяц

 

 

divider-158.gif 

 

یه در قدیمی مانند، افتاده بود وسط آب، تو تخیلاتش تصور میکرد اون

یه قایق و سعی داشت با چوب از وسط آب نجاتش بده!

به منم میگفت مامان بیا قایقُ نجات بدیم!

سعی کردیم اما نشد،به گِل نشسته بود...

 

 

چند روز پیش از مونیکا پرسیدم اینجا چجوریه! دعوت بچه ها از همدیگه متداول ِ؟

این کارو میکنن یا نه؟که مونیکا گفت آره اتفاقا فلانی و فلانی شماره تلفن گرفتن از همدیگه حتی

به هم زنگ میزنن و...

در مورد دعوت از الکساندر ازش پرسیدم گفت آره خیلی خیلی فکر خوبیه 

و من امروز به مامان الکساندر میگم و شمارشُ میگیرم واست.

فردا که با لوئیس حرف زدم گفت اتفاقا لوئیزا (مامان الکساندر)خیلی استقبال کرده و شماره رو داده.

تماس گرفتم با لوئیزا و دعوتشون کردم ، تو ساختمان کنار ما زندگی میکنن ،خونشون نزدیک ماست.

خیلی خوشحال شد  ، با هم قرار گذاشتیم

و امروز شنبه ۱۵ فوریه ساعت پنج اولین دوست رسمی آقا کسرا تشریف آوردن خونه ما.

کسرا از صبح خیلی خوشحال بود،ازم خواست کمکش کنم اتاقشُ تمیز کنه و....

همه چی هم خیلی خوب پیش رفت ،کلی از خونمون تعریف کرد خیلی دختر راحت و صمیمی بود

و الکساندر خیلی بچه آروم و منطقی.

در مجموع همه چی خوب بود فقط یکی دو جا کسرا با وجود تمام صحبتای من،  واسه

برداشتن ماشین آتش نشانیش و دوچرخه اش گریه کرد.

اما در کل خیلی بهتر از اونچیزی بود که فکرشُ میکردم ، ولی متاسفانه موضوع زبان ،همچنان

مشکل ساز بود و  کسرا رو ناراحت میکرد و باعث میشد گاهی عکس العمل بد نشون بده.

نمیدونم چرا نمیتونم کسرا رو متقاعد کنم با بقیه فارسی حرف بزنه!

اصلا با الکساندر حرف نمیزد و حسم بهم میگه  این چالشیه که کسرا تو مهد هم باهاش خیلی درگیره.

باید باهاش بیشتر حرف بزنم.

خدا خودت کمکش کنه...заяц

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مهسا
27 بهمن 92 8:08
ماشالا کسرا جون بزرگ شده از رو عکسا هم می شه اینو فهمید. منم موافقم.کاش روزای خوب طولانی تر بود اما متاسفانه برعکسه. راستی این عکسا رو دیدم حس کردم صحنه هایی از یه فیم ترسناک هست راستی با مادر الکساندر راحت می تونید صحبت کنید؟ انگلیسی؟ یا سوئدی؟
مامانی کسرا
پاسخ
آره این شاخه های درختا و رنگ زرد زمینه این حسُ به آدم میده انگلیسی باهاش حرف میزنم،البته بهش گفتم سوئدی رو شروع کردم گفت دوس داری باهات حرف بزنم گفتم نه! من آمادگیشُ ندارم اینجا انگلیسی خوب جواب میده،همه بلدن! اوائل خیلی سختم بود اما کم کم عادت کردم و الان خیلی راحت کارم راه میافته البته گاهی هم پیش میاد که کلمه مناسب ُ پیدا نمیکنم! مهم نیست، کلا جمله رو عوض میکنم و دوباره توضیح میدم! شما که فک نکنم مشکل زبان داشته باشی،ترکی میتونی باهاشون حرف بزنی؟! موفق باشی
عمه هانیا
27 بهمن 92 13:09
عزیزم چقد بزرگ شده لحظه شماری میکنم بیاین دلم تنگتونه بد. 1 ساله شدن وبلاگت مبارک آقا کسرا ما که خیلی از این وبلاگ لذت میبریم دست مامانت درد نکنه
مامان نونا
27 بهمن 92 17:58
سودابه جون سلام چه منظره قشنگیه اون عکس اولیه .در مورد اینکه کسرا اسباب بازیشو به دوستش نداده بنظرم چون نمیتونه با دوستش سوئدی صحبت کنه مثلا بگه ماله منه و یا بازی کن اما خرابش نکنیها از این حرفایی که بچه ها بهم میزنند برای همین کلا ریسک نکرده و اسباب بازی که خیلی دوست داشترو نداده.غیر از مسئله زبان ممکنه شما هم خونه دوستش برید و اون یه چیزایی رو نخواد share کنه این طبیعیه. با پست (ما وروزگار...) در مورد یادگیری زبان از لحاظ تئوری موافقم اما پیشنهادم اینه که تو خونه فعلا کارتون انگلیسی نبینه یه مدت تمرکزتون روی زبان سوئدی باشه عبارتهای کلیدی تا جایی که بلدید یادش بدید تا تو مهد زودتر با بچه ها ارتباط بر قرار کنه بعد همینطور که گفتید تو خونه فقط فارسی .خودتون هم درسته زبان انگلیستون خوبه ولی خیلی رو یادگیری کسرا تاثیر داره که شما هم زودتر سوئدی یاد بگبردید. اینا همش یه نظر بود هیچکس به اندازه شما مامانه کسرا که خیر وصلاحشو نمیدونهراستی ما هم سال آینده انشالله کارامون درست بشه به امریکا مهاجرت میکنیم اونوقت من به جای این پر حرفیام باید از تجربیات شما استفاده کنم.
مامانی کسرا
پاسخ
ممنون از هم فکریتون میدونید علاوه بر مطالبی که در مورد زبان مادری گفتم نکته دیگه ای که وجود داره و باعث میشه اونا تاکید داشته باشن که من با بچه ام به زبان سوئدی حرف نزنم،لهجه من تو زبان سوئدیه،من هر چقدر هم سوئدی رو صحیح صحبت کنم اما بهر حال لهجه دارم و اونا ترجیح میدن که بچه سوئدی صحیح با لهجه درست رو یادبگیره بازم ممنونم از وقتی که گذاشتید. امیدوارم لحظات خوبی در آمریکا داشته باشید
مهسا
28 بهمن 92 0:18
اینجوری خیلی خوبه به تدریج انگلیسی عالی می شه. من آره مشکل ندارم. دفعه پیش هم که رفته بودم راحت ترکی باهاشون حرف می زدم. البته تو سفرم چند تا هم خانم ایرلندی و اسپانیایی بودند که با اونا هم انگلیسی حرف می زدم... باهاشون دوست شده بودم... یه خانم ایرانی مسن هم بود همش می گفت اینا(ایرلندی و اسپانیایی) از گشنگی می میرن... چرا اصلا نون نمی خورن؟ بهم نون داده بود می گفت بده بخورن.. گفتم بابا اینا مدلشون اینه مثل ما ایرانیاا نیستند که.. همش می گفت من زبونشون بلد نیستم...شما بهشون بگو بیان با ما نون بخورن... ترکی ما آذری ها با ترکی استانبولی کمی فرق داره .. اما بر خلاف تصورم خیلی راحت تونستم حرف بزنم.
مامانی کسرا
پاسخ
آره شنیدم یکم ترکیه آذری با استابولی فرق داره اما هر دو طرف متوجه میشن! عجب خانم باحال و عجیبی بوده! میدونی کشورایی که زبونشون انگلیسی نیست ،انگلیسی راحت و ساده ای استفاده میکنن و حرف میزنن واسه همین صحبت کردن باهاشون راحته. خیلی خیلی خوشحالم که مشکلی از لحاظ زبان نداری،واقعا بهت در دراز مدت و برای موندن کمک خواهد کرد انشالله موفق و خوب و خوش و سالم باشی
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:28
الاهی ماشالاه به کسری جونم که روز به روز اقاتر میشه و بزرگتر مامان عکسها خیلی قشنگ و هنری دستت درد نکنه کاملا میشه شرایط هوارا اونجا حدس زد عزیزم رفتار کسری جون کاملا طبیعیه یاسمن و محد پارسا هم عجیب هوای وسایلاشون را دارند همیشه خوش و خرم و سلامت باشی عزیزم
مامانی کسرا
پاسخ
مرسی خاله مهربون شما لطف داری
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:28
عزیز دلم اطاعت امر الان براتون می فرستم خوشحالم که خوشتون اومده
مامانی کسرا
پاسخ
خیلی خیلی قشنگ بودن هر دوتاشونآفرین دست مریزاد اون قصه بلالی که خیلی خنده دار بود!!! نصف شب چه فکرایی به ذهنت میرسه هااااااااا
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:30
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه دونه سفید رنگ کوچولوی بودکه خیلی غمگین بود اخه می دونید چرا اسمش و نمی دونست یه روز فکر کرد بره بگرده شاید بتونه اسمش و پیدا کنه همینطور که داشت می رفت رفت پیش خوشه گندم گفت سلام اسمت چیه خوشه گندم گفت سلام من خوشه گندم هستم گفت به چه درد می خوری گفت من و می چینند دست چین می کنند بعد می برنم اسیاب اسیابم می کنند (اینجا از یاسمن پرسیدم گندم اسیاب که بره چی میشه و درست جواب داد)بعد ارد میشه از اردم نون می پزند (اینجا ازش خواستم اسم نون ها را بگه)نون سنگگ .نون لواش. بربری تافتون.از ارد من استفاده های دیگه هم می کنند شیرینی می پزند کلوچه می پزند دونه کوچولو گفت من که این چیزا را ندیدم اما چون منم مثل تو کوچولوم شکل توام پس من گندمم گندم گفت نه تو مثل من بلند هستی اما من رنگم زرده تو سفیدی من وسط دونم شیار داره اما تو نداری پس تو گندم نیستی دونه کوچولو ناراحت شد گفت پس من چی هستم گفت نمی دونم برو جلوتر شاید کسی و دیدی بهت گفت دونه کوچولو ناراحت داشت می رفت رسید به گل سرخ گفت سلام تو کی هستی گفت سلام من گل سرخم گفت چه بوی خوبی داری گفت ممنونم گفت تو به چه دردی می خوری گل سرخ گفت( اینجا دوباره از یاسمن پرسیدم مامان گل سرخ به چه درد می خوره گفت از ش گلاب درست می کنند از گلابم شربت درست می کنند) ما را بیشتر تو شهر کاشان میچینند بعد میبرند می جوشونند ازمون گلاب می گیرند
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:32
به خاطر همون بوی خوبی که گفتی داریم دونه که خیلی خوشش اومده بود گفت من دونه گل سرخ هستم گل سرخ مهربون خندید گفت نه عزیزم تو رنگ دونه من نیستی (رنگ دونه گل سرخ و نمی دونستم یاسمن ازم پرسید مامان رنگ دونه گل سرخ چه جوری گفتم نمی دونم مامان ولی فکر کنم زرد یا کرم باشه اما بذار برات می پرسم یکم برو جلوتر اونجا یه درخت دانا هست از هر کی بپرسی نشونت می ده اون حتما کمکت می کنه دونه کوچولو رفت بازم غمگین بود یه دفعه چشمش افتاد به یه درخت گفت سلام بعدش گفت تو درخت دانا هستی گفت بله دونه کوچولو خوشحال شد گفت من نمی دونم کی هستم تو می دونی من دونه چی هستم گفت بله که میدونم دونه کوچولو هیجان زده گفت حتما منم درختم که شما اسم من و می دونید دخت بلند بلند شروع کرد به خندیدن گفت نه عزیزم شما درخت نیستی دونه ما قهوه ای رنگه ما را از توجنگل می برند بعد میبرند(اینجا بازم از یاسمن پرسیدم ازچوب درخت ب چی درست می کنند شما مامان به دونه کوچولو بگو با خوشحالی گفت در و تخته و صندلی و میز تخت خواب) ازمون درو پنجره میز و خیلی چیزهای دیگه درست می کنند تازه دفتر و مدادم از ما درست می کنند همه افریده های خدا به درد خورند خدا ی مهربون هیچ چیز و بدون استفاده نیافریده و اما شما از شما برای
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:34
مهمونیها استفاده میشه می پزنتون با زعفران و زرشک تزئینتون می کنند شما را بیشتر تو شهرهای شمال می کارند (اینجا از یاسمن پرسیدم مامان اون چیه مامان که سفیده روش زعفرون می ریزند زرشک با خورشت می خورند گفت اهان مامان برنجه از خوشحالی که فهمیده کلی برا خودش دست زد) دونه کوچولو گفت خدا راشکر بلاخره فهمیدم اسمم چیه دیگه غمگین نبود خوشحال با راهنمای درخت دانا رفت به طرف شالیزار برنج .قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا دوغ بوداومدیم پایین ماست بود قصه ما راست بود. دوستان عزیزم این قصه ای بود که برای یاسمن تعریف کردم کلی هیجان زده بود شاید 10 بار براش تعریف کردم هنوزم میگه مامان یه قصه مثل دونه برنج برام تعریف کن من جواباش و بگم عزیزای من این قصه من دراوردی من بود که براتون گذاشتم این قصه را به یادگار داشته باشید از شهر زاد قصه گوی راستی اسم قصه قصه دونه برنج خیلی دوست دارم بدونم وقتی برا نی نی های خوشگلم تعریف می کنید عکس العملشون چیه وقتی می فهمند اون دونه چی بوده
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:39
عزیزم قصه را سه مرحله براتون فرستادم به ترتیب راستی یه قصه دیگه هم گفتم اونم براتون می فرستم شاید خوشتون اومد حالا دیگه دارم خیلی خودم و تحویل می گیرما یعنی می تونم از تخیلاتم بازم استفاده کنم قصه بنویسم
مامانی کسرا
پاسخ
تو خدای تخیلاتی!کسرا باید بیاد پیش شما یه دوره ببینه خیلی اون قصه بلالی خنده دار بود مرسی عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
28 بهمن 92 7:43
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود تو یه روستای قشنگ یه پسری بود که اسمش علی بود و با بابا و مامان مهربونش باهم زندگی می کردنددعلی با بابایش هر روز می رفت مزرعه شون و به بابایش کمک می کرد یه روز که مهمون داشتند با پسرمهمونشون که اسمش رضا بود رفتند بازی کنند داشتند توی روستاشون با هم می گشتند که رسیدن به یه مزرعه ای که چند تا بلال اونجا بودند گفتند سلام اما بلالهامحلشون نذاشتند گفتندچی شده یکی از بلالها گفت ما با شما ادمها حرف نمی زنیم می دونید چرا اخه شما ادمها اصلا به فکر ما نیستید ما را از مزرعه می بریدبعد موهای ما را می کنید بعد لباسامون را می کنید بعد به زور ما را می کنید تو اب نمک بعد می خوریدمون (نمیدونم از کجا این حرف و پیدا کردم یه دفعه دیدم یاسمن غش غش میخنده دیگه نمی ذاشت ادامش و بگم همش می گفت مامان اقا بلاله چی گفته )علی به بلالی که اون حرفها را زده بود نگاه کردو گفت اگه ما ادمها شما را نکنیم خراب میشید ممکن هم هست کرمها بیان بخورنتون یا کلاغها بیان نوکتون بزنند وبخورنتون بلا لها وحشت زده گفتند نه ما نمی خواهیم کرمها بخورنمون یا کلاغها نوکمون بزنند همون بهتر بیایم پیش شما ادمها اما یادتون باشه موهای ما را لباسامون وپخش و پلا نکنید(اینجا هم یاسمن می خندید)حتما بریزید سطل زباله تا خونتون کثیف نشه علی خوشحال شد با دوستش رفتند برا کندن بلالها و بردنشون خونه و تو فکر این بودند که پوستها را حتما بریزند تو زباله ها قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا دوغ بود اومدیم پایین ماست بود قصه ما راست بود اینم یه قصه کوتاه بود چون خیلی خوابم میومد تند تند تعریف کردم حالا چقد خواب دلچسبه که ذهن من و فعال می کنه خودش یه سواله
پریسا مامان کیان
28 بهمن 92 12:51
سلااااااااااااااااام یکسالگی وبلاگ مبارک. خیلی وبلاگ باحالیه خیلییییییییییییی. دوستتون داریم. به به سودابه جون میبینم که کم کم داری مهمون داریِ پسرت رو میکنی. خیلی خوشم اومد. آفرین آفرین خوش باشین و سلامت. بوووووووووووووووووس
مامانی کسرا
پاسخ
مرسی پریسا جان
خاله جون
29 بهمن 92 1:12
مامان ایمان
29 بهمن 92 1:24
سلام عزیزم وایییی چه عکسهای قشنگی چه جای با صفایییییییییی عزیزم خوش باش چقدر قشنک تو این سرما دوچرخه سواری هم می کنه عسل خاله فکر کنم اینجا تو تابستون عالی میشه بوسسسسسسسسسسسس
مامانی کسرا
پاسخ
اره واقعا تابستون ديدنيهمرسي عزيزم خوب و خوش باشي
عشق یعنی
29 بهمن 92 8:41
وای من چند وقته مگه نیومدم اینجا ؟چه همه آپ کردی چه جای با صفایی رفتین. دلم باز شد این عکس ها رو دیدیم. باز خوب بوده کسرا نگفته مامان بیا با هم سوار این قایقه بشیم
مامانی کسرا
پاسخ
همين كنار خونمونه، اتفاقا ميگفت ، برم سوار شم گفتم اگه ميتوني!! ممنون كه به ما سر ميزني
مامان کوثری
30 بهمن 92 4:00
طراحی و چاپ تقویم سال1393 با عکس اختصاصی کودک شما طراحی و چاپ انواع تگ هفت سین و کلاه عیدانه و بنر عید طراحی و چاپ کارت پستال های عید نوروز با عکس کودک طراحی و چاپ انواع تم های تولد با طراحی های متفاوت temparti.ir http://tempari.blogfa.com تقویم های تم دار تنوع زیادی در وب هست حتما از طرح ها و نمونه کارهای ما دیدن کنید
مامان لیانا
30 بهمن 92 6:57
کسری جون انشالا همیشه به تفریح و گردش باشی مامانی نگران نباشید انشالا مشکل زبان کسری به مرور زمان حل میشه زیاد حساسیت به خرج نده
مامانی کسرا
پاسخ
من حساسيت به خرج نميدن ممنون از لطفت عزيزم
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
2 اسفند 92 18:25
بیادت هستم، ای دوست...
مامان یاسمن و محمد پارسا
4 اسفند 92 8:27
مامانی کسرا
پاسخ
جووووووووونم
مامان مهدی و زهرا
4 اسفند 92 9:29
سلام ،خیلی دورید از ما ولی وقتی امروز برای اولین بار مطلبتون رو خوندم ،احساس دوری نکردم.خدا واست نگه داره کسری رو
مامانی کسرا
پاسخ
ممنون از لطفتتون ،از آشناییتون خوشحال شدم
مامان ساینا
6 اسفند 92 13:59
چیزی نزدیک به 30 روز دیگه کنارمونین بی صبرانه منتظر اون لحظه ایم خیـــــــــــــــــلی دوستتون داریم کلی دلتنگتونیم] شیرین جون ساینا و عمو هادی
مامانی کسرا
پاسخ
واقعا خیلی خوبه منم خوشحالم
شقایق
7 اسفند 92 9:24
سلام سودابه جونمممممم خوبید پسر خوشگلم خوبه فدای عکسای قشنگش خوشحالم که اوضاع بر وفق مراده ایشالا همیشه شاد باشید
مامانی کسرا
پاسخ
ممنونم عزیزم
شقایق
7 اسفند 92 9:25
عزیزممممم کجایی ؟ دوست خوبم ایشالا سلامت باشید
مامانی کسرا
پاسخ
خوبیم مرسی قربونت برم
❤خونه نمدی❤
10 اسفند 92 1:20
مامان با سلیقه سلام اگه میخوای هرکی میاد تو اتاق نی نی خوشگلت انگشت به دهن بمونه یه سر به ما بزن کارای تک و شیکی که تو هیچ مغازه ای نمیتونی پیدا کنی خوشحال میشم ❤خونه نمدی❤ رو تو وبلاگ نی نیت لینک کنی با تشکر خونه نمدی
مامانی کسرا
پاسخ
نه والا ،ما از این عادتا نداریم کارایی کنیم که مردم انگشت به دهن بمونن!!!!!!!!!!!!!!!
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
12 اسفند 92 6:19
به به یک ساله شدن وبت مبارک شاهزارده کوچک اخی چقدر عکسات قشنگه قربون اون تخیلت حالا بلاخره تونستی قایق و نجات بدی
مامانی کسرا
پاسخ
نه طفلک نتونست!به گل نشسته بود!
پرسيا
26 اردیبهشت 93 14:03
خيلي ممنون شما هم روزهاي خوبي رو داشته باشين بله چندتا سوال دارم مثلا اينكه شرايط شغلي اونجا چطوريه خواهر من پزشكه ميخواد تخصصش رو اونجا بگيره شرايط ورود به دبيرستانش چي واسه خودم اخه وقتي من ميرم اونجا سومم بعدم اينكه زبونش خيلي سخته ؟ شرايط زندگي چي مردمش رفتارشون مثله فرانسوي ها سرد و يكمي هم بده ؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد