پسر که باشی
پسر ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ..
پسراست دیگر،
بلندپرواز و رویایی.
گاهی از سنگ سخت تر، گاهی از گل نازک تر.
به دست می آورد و از دست میدهد.
می خندد بلند و اشک می ریزد بی صدا.
ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﯽ ﻭ بیرون ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﺤﮑﻢ.
باید آدمی کند
و حوایش را به هوس نفروشد.
باید شکست بخورد تا عبرت بگیرد.
مسولیت دارد.
باید روزی مرد بشود.
و چقدر سخت که مرد، مردانگی به دنبال دارد.
گاهی در بچگی مرد می شود،
به تنهایی... درکوچه پس کوچه های بدبختی.
گاهی در جوانی...
و گاهی هم در بزرگسالی،
وقتی خوشبختی را از دست بدهد. وقتی غم ببیند.
پسر که باشی باید شانه هایت سکانس های فراوان ببیند،
باید روی دوشت خیلی چیز ها را حمل کنی.
گاهی یک سر با موهای مشکی،
و گاهی یک گونی با گچ های سفید.
روزی گریه هم میکنی،
ولی اشکت از روی ضعف نیست،
از روی مدت طولانیست که قوی بوده ای.
پسر که باشی
ﺩﻟﺨﻮﺷﯿﻪ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ، ﺳﻮﯾﻪ ﭼﺸم ِ ﻣﺎﺩر.
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺵ ﺑﺎشد ﮐﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﺶ ﺑﺮﺍﺩﺭ است.
سخت ِ !
کوچولوی سه ساله من،تو یه پسری .
الان یه پسر بچه شیطون و بازیگوش! یه پسر بچه مهربون و دوست داشتنی
وقتی دستاتُ دور گردنم حلقه میکنی و میگی" مامان بوست کنم"!
اون لحظه تمام ملائکه عرش دارن به من حسودی میکنن
و من چقدر لبریز خوشبختی میشم عزیزم.
ممنونم که هستی برای اینکه داری خیلی درسها بهم میدی
کسرا من تو رو بزرگ نکردم مامانم ،تو منُ پرورش دادی!
در کنار تو دارم خیلی چیزا یاد میگیرم که ای کاش زودتر شروع به یادگرفتن کرده بودم عزیزم.
خدایا،بارخدایا ازت ممنونم به خاطر این لذت ،بخاطر این راه ،بخاطر این مسلک...
کمکم کن و بهم قدرت بده که بتونم ادامه بدم .