کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

پسرم کسرا

یه روز شنبه عالی...

1392/5/27 2:15
نویسنده : مامانی کسرا
1,070 بازدید
اشتراک گذاری

 

96.gif

 

 

وقتی اینجا زندگی کنی،صبح شنبه هم با جیغ و دادای کوچولوی سه ساله ات از خواب بیدار

شی، بعد ببینی هوا بسی لذت بخش و آفتابیه چیکار میکنی؟

خوب معلومه سریع وسایل پیک نیکُ آماده میکنی و میزنی به دشت و طبیعت.

چون دیگه ممکنه یه همچین روزی رو حالا حالا نبینی...

                                                                                    Rabbit 3 smiley 106

اون مسیر جادویی که ما رو به دریاچه میرسونه یه جاده باریک میونبر هم داره که میرسه وسط جنگل ،

یه جای دنج و خلوت که کم کم داره میشه پاتوق ما سه تا!

 

 

 وسایلمون رو گذاشتیم، چادرمون رو هم برده بودیم که اگه یهوووووووو

وسط اون همه آفتاب بارون شد رو دست نخوریم(آخه از هوای اینجا بعید نیست)

 

 

البته با اینکار فقط بساط بازی آقا کسرا رو جور کردیم،

اینقدر توش بالا و پایین پرید، اینقدر زیپش رو بالا پایین کشید که  دیگه خودش سرسام

گرفت گفت مامان بریم تو جنگل بگردیم.

 

داره مثلا برگا رو از تو جوی آب جمع میکنه که تمیز شه!

فکرم میکنه آقای جنگلبانه...

 

 

بابایی زحمت ناهارمون کشید،بسی خوشمزه شده بود، حالا بازیه کلمه ای بلد نیست اما کباب 

و جوجه کباب خوب درست میکنه،دستش درد نکنه...

 

این فسقلی هم با چنان اشتهایی میخورد،گفتم سیر شه شانس آوردیم!

 

 

اینم یه خواب بعد از ظهری از نوع کسراییییییی

 

 

دلش نمیخواست برگرده خونه،حالا داشت از خستگی کله پا میشد

اما میگفت نریم خونه،

مجبور شدیم راهمون رو طولانی کنیم که بیشتر بازی کنه،چشمش افتاد

به یه درخت که باد شکسته بود!

دیگه هیچی، وسایل ُگذاشتیم و نشستیم چون میدونستیم یک ساعتی هستیم

در خدمت آقا کسرا رو درخت و چوب و ...

 

 

 

 

مدیونید اگه فک کنید تمام تکنیکهایی که روانشناسان برای بردن بچه

پیشنهاد میدن رو امتحان نکردیم!!!!

اما جواب نداد که نداد...

ما هم راه افتادیم و رفتیم ،گفتیم دوست داری بیا دوست نداری هم نیا مادر جان

انتخابش با خودته!

یکم که ما دور شدیم دیدیم سرشُ انداخته پایین آروم داره پشت سر ما میاد!!!!

کپک بزنه هر چی علم روانشناسیه...

تصمیم گرفتم بذارم هر کار دوست داره بکنه منم هر کار اون لحظه به ذهنم رسید انجام میدم.تماااااام

الانم که ساعت 11:30 دقیقه به وقت سوئد، بابایی رفته کنسرت" راجر واترز"

کسرا هم بعد از  بازی با تمام اسباب بازیاش،بهم ریختن خونه اونم سه بار ، خوردن شام...

 

 

 

نشسته کنار من تو آشپرخونه داره با گوشیم پازل حل میکنه...

 

                                        خدایا شکرت ،ممنونم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

فریده
27 مرداد 92 8:40
کاش ما هنوز هم بچه بودیم .


مامان پریسا
27 مرداد 92 10:15
خیلی قشنگ بود. چقدر خوب نوشته بودی سودابه جون.امیدوارم همیشه بهتون خوش بگذره


مرسی عزیزم
ارغوان
27 مرداد 92 11:15
فکر کنم به خاطر علاقه وافر کسرا جون به جنگل و کلا محیط زیست بهتره لقبشو بذاریم پسر جنگل تکنیکتم خیلی خوب بوده مامانی آفرین خیلی وقتا سعی کن زیاد توجه نکنی که بفهمه حساسیت داری و کنترل شرایط الان پیش اونه
مامان فرح
27 مرداد 92 12:18
چه طبیعت زیبایی آرام زیبا و دلنشین به قول یکی از آشنایان که در مورد سویس میگفت دهکده بکر و مدرن
از این همه زیبایی لذت ببرید نه خبری از دود و هیاهو نه بدو بدو روزانه شاد باشید


ممنونم مادرجان
مامان ساینا
28 مرداد 92 10:00
چه خوب که خوش گذشتهدلم کشید چه خوشمزه میخوره نوووووووش جونت عزیزدلم
مامان ساینا
28 مرداد 92 10:01
چقدر خوب که یاد گرفته خودشو سرگرم کنه


آره تو طبیعت خوبه اما تو خونه هنوز نمیتونه خودشُ سرگرم کنه
مامان ساینا
28 مرداد 92 10:02
همچین رو این چوب خوابیده که آدم احساس میکنه از دشک پرِ قوووووو نرم ترِ


والااااااااااااا
مامان راضیه
28 مرداد 92 23:39
نوش جونت کسرا جونم با این غذا خوردنت
ایشالا همه روزای هفته براتون همین قدر شاد و شیرین باشه
به نظرم حالا که اینقدر طبیعت و دوست داره چند تا گلدون براش بذارید توی اتاقش و مسئولیت رسیدگی بهشون وبدید به کسرا
احتمالا باید خوشش بیاد
مثلا باهم دونه لوبیا بکارید
من که بچگی ها عاشق گلکاری بودم

مرسی از پیشنهاد خوبتون ممنونم
فک کنم از چهار سالگی بهتر متوجه موضوع شه موافقید؟
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
3 شهریور 92 18:55
به بهههههههه تا باشه از این شنبه هاااا دلم تفریح و باغ و گردش و بیرون رو خواست ... چادر مسافرتی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد