کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

پسرم کسرا

مسافرت بم

1390/7/17 19:4
نویسنده : مامانی کسرا
741 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی وبابایی کسرا کوچولو قبلنا چون کسرا کوچولو خیلی کوچولو بود مسافرت نمیرفتن اگر هم میرفتن

 مهمونی نی نی شونو نمی بردن(به خاطر خودت بود عزیز دلم خودت  اذیت نمی شدی دوراز جونت

نگران بودم مریض شی اونجا شلوغ بود سرو صدا بود نمی تونستی بخوابی... قبول کن خودت راحتتر

بودی نفسم)

اما عید نوروز دیدو بازدیدهای کسرا کوچولو شروع شد و همراه مامان بابا همه جا می اومد

کلی هم خوشبحالش شد چون کلی عیدی جمع کرد

                                  

تعطیلات گذشته(17 اردیبهشت )که اتفاقا سالگرد ازدواج مامان بزرگی و بابا علی کسرا

هم بوده (مبارکه)کسرا جونم یه مسافرت وگردش درون استانی خوب 

تجربه کرد 

 

آقا مجید و خانمشون که یکی از دوستای خوبه من وبابایی می شن  مارو دعوت کردن بم که بریم

 

خونشون ما هم همراه آقا رضا اینا که اونا هم از دوستای خوبه ما هستن راه اوفتادیم طرف بم

 

                                                          

 

بم یکی از شهرهای کوچیک و جنوبی کرمان به خاطر زلزله سال 82 تقریبا تو تمام دنیا معروف 

 

آقا کسرا که تمام طول مسیر و خواب تشریف داشتن البته چیزه خاصی رو از دست ندادی مامانم چون تا

چشم کار می کرد بیابون بودو بیابون...

حدودا ساعت 8 شب رسیدی سلام وعلیک و بگو و بخندو تعریف و شام  خوریم رفتیم بیرون گردش اینقدر

خوش گذشت مامانی برای اولین بار سوار قایق شدی کلی خندیدیم اما متاسفانه چون کسرا جونم 

خوابش می اومد کلی غر زد وای خدای من...

شما رو تو کالسکه خوابوندیم وخودمون خوش گذروندیم 

تا ساعت 2صبح بیدار بودیم وبازی کردیم وخندیدیم بین خودمون بمونه من و آقا مجید

از بابایی و آقا رضا بردیم کلی بهشون خندیدیمniniweblog.com

  شما که زود خوابیده بودین کله سحر هم بیدار شدید و با سرو صداهاتون همه

رو بیدار کردید (آقا رضا میگفتن اه اه چه بچه لوسی) واااااااااااا

البته از اونجایی که من وبابایی قبلنا تصمیم گرفته بودیم به خاطر شما و رفتاراتون با

کسی بحث نکنیم هر کی هر چی بگه به روی خودمون نمیاریم و می خندیم و میگیم خوب بچه است

دیگه شما ببخشید

بعد از صبحانه وسایلمون و جمع کردیم رفتیم یه جای سرسبز و خوش آب وهوا به اسم میشیگن

و کلی حال کردیم البته من

وشما تقریبا تا عصر خواب بودیم هوای خوب جای آروم فصل بهار

اونایی که نخوابیدن ضرر کردن

 

 

این هم عکس کسرا با خاله فهیمه 

 

      

 

به من که خیلی خوش گذشت البته مسافت زیاد بود تو ماشین خسته شدم شما هم که قربونتون برم تو

صندلی خودتون نمیشینین و فقط از سرو کول آدم بالا می رید ولی در مجموع دست آقا مجید و خانمشون

درد نکنه سنگ تموم گذاشته بودن به افتخار آقا مجید اینا" بچه ها مچکریم"

 

 

خداحافظی کردیم و اومدیم خونه با یه خاطره خوب از یه سفر خوب با دوستای خوب 

 

 

 

                                            

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابایی کسرا
22 اردیبهشت 90 11:37
اینقدر با کسرا خوش گذشت کلی جاهای قشنگ قشنگ رفتیم.
amirkhan
22 اردیبهشت 90 17:58
سلام بابایی و مامانی کسرا لطف کردین که به وب من سر زدین کسرا کوچولو رو از طرف من ببوسین لپش رو هم بکشین
محمدحسین عشق جاودان
22 اردیبهشت 90 19:08
سلام پسمل خاله قربون اون چشاي خوشکلت .مسافرت خوش گذشت خاله به سلامتي .دائم به گردش خاله جوني مواظب خودت باش
مامان ماهان
22 اردیبهشت 90 23:32
خوشحالم که بهت خوش گذشته الهی همیشه تو گردش و شادی باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد