کسرا و من
درسته مامانی این چند روز خیلی مریض بود و حتی حوصله خودش رو هم نداشت
اما سعی میکرد به تو خیلی بد نگذره قربونت برم.
با هم میرفتیم پارک .
خدا این دریاچه رو ازما نگیره ، با هم کلی میرفتیم کنار دریاچه
با مرغابیا بازی میکردیم
تو وان حموم با هم آب بازی میکردیم
خلاصه هر کاری که به ذهنمون میرسید و فکر میکردیم با انجامش بهمون خوش میگذره رو انجام میدادیم
تا زمان زودتر بگذره...
الان بعد از چند روز نوشتم که یادمون بمونه سختی هم میگذره...
خدا رو شکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی