کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

پسرم کسرا

دلنگرانی جدید...

1392/3/28 17:20
نویسنده : مامانی کسرا
791 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

                                                                                                       10.gif

 

 

کلا از صبح که بیدار شده بداخلاقه

دائم نق میزند و بهونه میگرفت...

رفتیم بیرون سه تایی ، کلی بازی کرده ،بالا پایین پریده،

تو مسیر میگه بریم خونه بابا مهدی...........

من که اصلا به روی خودم نیاوردم!

دوباره میگه!دوباره...

باباش گفت اینجا سوئد ِ کسرا!

هیچی نگفت ، حواسشُ با یه سگ که خدا مثل فرشته نجات واسمون فرستاد پرت کردیم

اما میدونم دلتنگه،میدونم به روی خودش نمیاره اما یه وقتایی دلش میخواد

بابابزرگ و مامان بزرگ داشته باشه...

چند روز پیش گفتم کسرا بیلچه ات کجاست ؟گفت خونه مامان طاهره!!! نمیتونیم بریم بیاریمش...

نمیدونم، از یه طرف روانشناسه بهم گفت بذار با همه تو ایران حرف بزنه از یه طرف میبینم

الان که خوب ِ بذارم کم کم فراموش کنه تا بعد هم به امید خدا بره مهد و درگیر زندگی شه...

 تصمیم ِ سختیه ،تجربه  اون مدتم میگه تا صدای کسی رو نشنیده باشه دلتنگ نمیشه و به

اون شدت نبودشُ حس نمیکنه اما به محض دیدن آدما از پشت صفحه لپ تاپ

میفهمه که نیستن اولین واکنششم اینه که محکم در لپ تاپُ میبنده حتی اجازه نمیده تو حرف بزنی!

چه اون زمان که با بقیه حرف میزدیم چه وقتی که باباش سوئد بود و با لپ تاپ میدیدش...

خلاصه حسابی از صب تو فکرم

امیدوارم خدا مثل همیشه یه راه حل خوب بذاره جلوم.

 

 در کل امروز زور ِ خوبی بود...

 


   

 

                                                                                     خدایای شکرت10100000

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

الهام مامان علیرضا
28 اردیبهشت 92 23:52
سلام مامانی
اتفاقی با وبت آشنا شدم و با خوندن چند تا از پست هات از سبک نوشتنت خوشم اومد.
منتها پست های صفحات 12 به بعد تصاویرش باز نشد و نتونستم خوب بخونم.
فکر کنم منم در آینده ای نزدیک به مشکلات شما دچار شم و علیرضا هم تو شیطنت دست کمی از کسرا جون نداره..
بیا ببین خودت.
از آسنایی باهات خوشحال شدم دوستم



بابا مهدی
28 اردیبهشت 92 23:58
سلام من اگر بجای شما بودم مثل کسرا کچلو میشدم وهمان طور که اودوست داشت باهاش بازی میکردم که تنهای رااحساس نکند موفق باشید


سلام بابامهدی
ممنون که به ما سر زدید...
کلی ذوق مرگ شدیم همگی.
باور کنید این یه هفته دربست در کنارش بودیم صبا من باهاش بازی میکنم عصرا بابایی
از فوتبال یا به قول خودش شوت بال گرفته تا شمشیر بازی با بادکنک مشکلی از لحاظ بازی نداره
اما محیط خونه واسش تکراری میشه مثلا میره در خونه همسایه رو میزنه میگه بریم اونجا...
یا دیروز که رسما اعلام کرد بریم خونه بابا مهدی.
بیشتر از لحاظ چت کردن نگرانشم نمیدونستیم این کارو بکنیم یا نه...
بازم از نظری که دادید ممنونیییییییییییییییییییم
دلمون واستون تنگ شده...
مامان ساینا
30 اردیبهشت 92 16:15
سلام مامان کسری خوبین من یکی از دوستای وبلاگی مامان پسته کوچولو هستم یا همون ساینا جون خواستم خبری ازشون بهم بدین نگران شدم خبری ازشون نیست ممنون میشم
محمدحسن
30 اردیبهشت 92 22:28
سلام خوبید؟
بازم بی خدافظی رفتین
بستنی منم ندادی


سلااااام
از هيچكس خداحافظي نكردم يهو ميرم يهو ميام ...منم ديگه!
توهم يه هزار ما رونبرديا!!!
فریده
31 اردیبهشت 92 12:54
سلام
فکر کنم نگرانی تو خونت باشه . اگه یه روز نگران کسرا نباشی بازم نگران می شی که چرا نگران نبودم.
راحت بگیر .بالاخره باید با این شرایط زندگی کنه . باید بدونه که شرایط زندگیش اینجوری هست و خودش رو کم کم به این زندگی عادت بده .
به خودت استرس وارد نکن . به قول معروف بزرگ می شه یادش می ره .
خوش باشی

عاشققققققتم به مولا...
واقعا اگه همه چي خوب باشه من بيشتر نگرانم...
مامان یاسمن ومحمد پارسا
1 خرداد 92 0:50
امیدوارم تمام روزهای زندگیتون پر از شادی و سلامتی باشه


ممنونم عزيزم
شقایق
1 خرداد 92 2:46
سلام عزیزم اخی فدای دلتنگتون کسرا ناز و ببوس و از اونجا بودنتون لذت بببببببر
عمه هانیا
2 خرداد 92 0:32
ای جانم که دلت تنگ میشه
الهام مامان علیرضا
2 خرداد 92 18:20
روزت مبارک مرد کوچک آینده



ممنونم
مامان ایمان
2 خرداد 92 22:41
اگر بدانی چه کسی،کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؟ “پدرت” را می پرستی روز پدر مبارک
بهاره مامان ونداد
3 خرداد 92 12:36
مرد فردا روزت مبارک


ممنونم عزيزم
ارغوان
11 خرداد 92 9:56
مامانی کسرا تو این عکسه عجییییب شکل زن دایی من هستین یعنی اول که دیدم فکر کردم زن داییمه مادر و پسر خوب رفتین به دامان طبیعت ایشالا همیشه لبتون پرخنده باشه


ینی اینقدر پیر شدم تو این عکس؟!!!!
مرسی انشالله دل شما هم پر باشه از شادی...
ارغوان
12 خرداد 92 18:32
زن دائیم جوونه ها، 29سالشه. دائیمم 30سالشه


عزيزم پس هم سنيم با زن دائي جون.
فك كردم پيره
چون من زن دايي هام بالاي٤٠ دارن...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد