کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پسرم کسرا

پسرک قصه زندگی ما

  کسرا خوابیده آروم و راحت! اوضاع خونه رو به راهه بد نیستیم شکر خدا. بالا و پایین داریم اما خوبیم، کنار هم که باشیم، با هم که باشیم، خوبیم. امروز داشتم به مامانم میگفتم تابستون تموم شد به سرعت برق و باد! اصلا نفهیمدم چی به چی شد ! هنوز میخواستیم برنامه ریزی کنیم بریم اینجا بریم اونجا! اما زهی خیال باطل از دوشنبه روز از نو روزی از نو... اما شکر خدا که به سلامتی و خیر گذشت. شکر خدا که به خوبی و آرامش گذشت. انشالله عمری باشه ،سال دیگه تابستون   امروز بازم زدیم به کوه و کمر          خدمتتون عارضم که این موجود بیچاره که تو عکس پایین داره مورد لطف...
11 مرداد 1393

هر چی دوس دارین...

  امروز بابایی رفته دانشگاه ،من و کسرا خونه ایم گفتم بریم به مرغابیا غذا بدیم ؟گفت بریم! اما نه مرغابی بود و نه کسرا دل و دماغ داشت!زود برگشتیم خونه! از لحظه ای هم که اومدیم نق میزنه تا الان!ناهارم نخورد گفت دوس ندارم! فک کنم بچه ام حوصله اش سر رفته!! بستنی بهش دادم، واسش فیلم گذاشتم، اسباب بازی مورد علاقه شُ آوردم و.... انگار نه انگار! نشسته کنار من و کماکان داره نق میزنه،دیگه والا عقلم به جایی نمیرسه که چیکار کنم حالش عوض شه!   بگذریم مجموعه کتاب های فسقلی ها رو حتما همتون اسمشونُ شنیدید کاکی کنجکاو، کامی کمکی و بابی بی باک و...     حالا روایت این کتابا تو خو...
7 مرداد 1393

به مناسبت عید فطر

  عیدتون مبارک، نماز روزه هاتون قبول   انشالله که همیشه در پناه خداوند روز و روزگارتون خوب و خوش باشه. لینک پایین یه فیلم کوتاه از کسراست که داره شعر زنبور طلایی رو میخونه.   ای زنبور طلایی       نیش میزنی بلایی پاشو پاشو بهاره     عسل بساز دوباره   پسر کوچولو ِ ما       ...
6 مرداد 1393

قوطی عطار که میگن اینجاست!!!

      ده روز از تولد کسرا میگذره و من میتونم به جرات بگم در این مدت  بهترین  لحظه ها رو تو سوئد  تجربه کردیم!   کارا شاید  تکراری بود اما حسمون نه ! بی اغراق روزای خوبی بودن. جنگل می رفتیم و دریاچه                          پیک نیکای یک ساعته پشت خونه!              پازل حل میکردیم و والیبال بازی میکردیم      ...
6 مرداد 1393

تولد فربد

  این چند روز که از تولد کسرا میگذره حسابی سرمون شلوغ بود! ماییم و یک ماه تابستون که دوس داریم همه جا بریم و همه کار بکنیم . تا چشم به هم بذاریم پاییز شده  و بعد هم اون زمستون طولانی دیروز رفتیم تولد فربد عزیز . پامونُ از اتوبوس گذاشتیم پایین آنچنان بارونی گرفت که میگفتی در آسمون بازشده و داره سیل میاد!!! کسرا، بچه ام تو کالسکه خواب رفته بود هراسون از خواب پرید و شروع کرد به جیغ زدن! نمیدونم خونه کی بود رفتم زیر سقفش و زنگ زدم به نازلی که به داد ما برس. بنده خدا شوهرش با چتر اومد جلومون ،کسرا خیــــــــــــــــــس آب بود   از خاله لباس گرفتم واسش عوض کردم و رفت بازی یکم ا...
6 مرداد 1393

دعایی که مستجاب شد...

    عزیزتر از جانم، کسرا جان زندگی اینروزها داره به من درس بزرگی میده مادرم . واست مینویسم تا پشتوانه راه تو هم باشه عزیزم پسر به آدما اعتماد کن، بدون اعتماد زندگی در این دنیا محاله اما، اما، اما  کودکم نقطه ضعفاتُ به هرکسی نگو عزیزم. چون آدما توانایی اینُ دارن که اینقدر پست باشن که از اینا بر علیه خودت استفاده کنن. کودکم،همدمم ، همراه ِ روزهای سخت و آسونم.  من دوباره از مادر متولد شدم و تازه چشام باز شده و میفهمم که   مادرم کلمه مقدسیه که نباید اجازه بدم از دهن هر کس و ناکس گفته بشه. کسرای من میدانم و میدانی که این نیز بگذرد اما خوشحالم و آزاد از تمام تملق ها و چاپلوسی...
1 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد