کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

پسرم کسرا

کسرای من

              امروز دقیقا یک هفته است که کسرا تنها تو مهد میمونه  روز اول از دو ساعت شروع کردیم والان ۵ ساعت تو مهد ِ. یک ماهی که من باهاش میرفتم شاید خیلی سخت بود، شاید خیلی وقتا کم می آوردم اما الان داره نتیجه میده،الان کسرا به همه مربیاش اعتماد داره و باهاشون میمونه صبح که میخواد از من جدا شه یکم نق و گریه چاشنیه کارمون هست اما کم کم ازش خداحافظی میکنم و میرم از ساعت ۹ تا ۲ تو مهد میمونه و من تمام مدت تو خونه موبایلم کنارمه و لباس پوشیده منتظرم که اگه زنگ زدن خودمُ برسونم. معمولا ساعت ۱ خواب میره و اغلب که میرم دنبالش خوابه،باید منتظر بمونم تا بیدار شه! ...
7 آذر 1392

روزای زندگی

        سلام یه سلام پاییزی با بهترین آرزوها در اولین روز هفته... امیدوارم بهترینها رو خدا واستون رقم بزنه و در کمال سعادت هر جا که هستید روزگار بگذرونید ما هم از دعای شما خوبیم الهی شکر. کسرا هم کماکان مشغول زندگانیست، مشغول بزرگ شدن و شیطنت. آخر هفته ای که گذشت متفاوت از همیشه بود. جمعه شب که مهمون داشتیم دوتا از دوستای خوبم،مریم جون و آقا حمید. شنبه هم بعد از مدتها رفتم یه مهمونی ،از اون مهمونیا که صاحبخونه رو اونقدر دوست داری که گذر زمان رو حس نمیکنی راحت میشینی  و لذت میبری، حتی نگران بچه هم نیستی، رفته بودیم خونه مهدخت جون،جاتـــــــــــــــــــــون خالی ،خیلی ...
5 آذر 1392

ای یار مهربانم

      سلام، یه سلام از جنس تنهایی،از جنس سکوت ... امروز کسرا با باباییش رفته مهد و من مامانی کسرا اینجا در خدمت شما هستم آفتاب تابیده تا وسط خونه و من لم دادم رو مبل و چاییم هم کنارم . جای مادرمان خالی... بگذریم، روزی که داشتم از ایران میاومدم مامانم تو فرودگاه دم رفتن تو چشمام نگاه کرد بهم گفت بچه ء  آدم سرمایه زندگی آدم  ِ حواست بهش باشه . اونروزا اینقدر غرق خودم بودم،اینقدر غرق دنیای عوض شدم بودم که یادم رفت، نصیحت مادرمُ یادم رفت. این روزا که داره کم کم یک سال از اومدنم میگذره و من به لطف زندگی در سوئد نه یک سال بلکه سالها بزرگتر شدم  یا بهتر بگم عاقل تر شدم  ...
4 آذر 1392

عکس...

    عکسای آتلیه رو دوست ندارم،عکسایی که فقط زرق و برق دارن بدون روح، بدون حس زندگی ژستها،قالبهای خالی هستن که تو رو تو اونا جا دادن دستتُ بذار اینجا،سرتُ بچرخون،اونجا رو نگاه کن...  ویترینی واسه نمایش ، نمایشی که قراره نشون بده ما خیلی خوشحالیم، خیلی خوشگلیم ، خیلی خوشتیپیــــــــــــــــم... اما عکسای یهویی واسه خودش دنیاییه،حرفها داره ،میتونی ساعتها بشینی بهشون نگاه کنی بخندی ،یاد اون خاطره بیافتی بگی "آخی یادش بخیر..." کسرا از این ،به قول من عکسای یهویی خیلی داره . اما این عکس یه چیز ِ دیگه است،واسه من البته! حرفها داره،از دنیای یه پسر کوچولوی سه ساله  هر زمان ک...
4 آذر 1392

روزایی که میگذرن، با عجله

        تصور کسرا از مهد جاییکه بچه ها میرن تا بازی کنن! فقط بازی! البته بچه سه ساله کلا به تمام دنیا به چشم یه بازی نگاه میکنه اما الان متوجه شد ِ که هر کاری که دوست داشت رو تو مهد نمیتونه انجام بده!! برخلاف خونه... اوائلی که اومده بودیم سوئد چیزی که خیلی نظر منُ به خودش جلب کرد این بود که چقدر مردم سوئد مطابق سنشون رفتار میکنن! دقیقا میدونن هر جایی چیکار باید بکنن ، چه لباسی باید بپوشن و چطور رفتار کنن! الان که قوانین مهد ،محدودیتها،بایدها و نبایدهاشون رو میبینم متوجه شدم بهشون یاد میدن! یاد دادن و شاید اوائل مجبورشون کردن که به جا رفتار کنن! با آرامش تمام، بدون تنش از...
3 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد