کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

پسرم کسرا

روزی نو از فصلی نو

    روز چهارم ،سه شنبه ۲۲ اکتبر واسش کفش و لباس خریدیم،اما یه پروسه یکساعته داشتیم تا بپوشه! با هم اومدیم تا دم مهد از باباش خداحافظی کرد و رفتیم تو دیدم برنامه جنگل دارن . رفتیم با هم.     خوب بود خوش گذشت،اما من متوجه شدم فوق العاده بچه لوس و نازک نارنجی تربیت کردم! دختر بچه ِ به کله خورد زمین، خیلی راحت بلند شد انگار نه انگار. حالا این فسقلی تا دستش گلی میشد شروع میکرد گریه کردن!واقعا بچه رو خوب تربیت نکردم! اینُ جدی میگم و روز به روز به این موضوع بیشتر پی میبرم! از پله نمیتونه بیاد پایین متاسفانه!چون میترسه،اعتماد بنفس نداره.... خیلی کار دارم... از روز اول قر...
3 آبان 1392

فصلی سخت از زندگی ما

      بهر حال با سلام صلوات و نذر و نیاز پسر کوچولوی ما دقیقا در سه سال و سه ماهگی ، راهی مهد شد! رفته بودیم دکتر که  دیدم بابایی واسه جواب دادن به یه تلفن از اتاق رفت بیرون ، بعدا کنجکاو شدم کی بود ؟گفت از مهد کسرا تماس گرفتن که چرا شما بچه تونُ نمیارید؟  گفتم جریان نامه این شده و اون شده مربیشون گفته مهم نیست شما از فردا بیاریدش. البته  بماند که اومدیم خونه دیدم دوتا نامه با هم تو صندوق پست ِ !!!! شاید من یکم عجله کردم!؟ البته از پیگیریشون خوشم اومد،چقدر همه چی نظم داره ... القصه پنجشنبه۱۷ اکتبر از زیر قرآن ردش کردیم و رفت مهد  گفت میخوام با دوچرخه بیام ،با اینک...
3 آبان 1392

بساط همیشه به راه

      چند روزی بود دیدیم کباب درست کردن خونمون اوفتاده پایین چه کنیم؟ چه نکنیم! هوا هم سرد شده نمیشه بری بیرون  بساط باربیکیو راه انداخت! از اون بدتر الان دیگه ۶ شب هوا تاریک شده رفته پی کارش. در یک اقدام انتحاری دیدیم بابایی رفته یه باربیکیو خونگی و سفری خریده گوشتا رو زدیم سیخ و در عرض نیم ساعت جاتون خالی کبابی زدیم به بدن.   دست بابایی درد نکنه.   اون وروجکه همیشه در صحنه مون هم داره از در و دیوار میره بالا  اگه نور لباساش نبود دیده نمیشد                         &nb...
2 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد