کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پسرم کسرا

استخر شنای تاریخی

        بعد از اینکه پرسنال نامبر بنده ینی مامانی کسرا  اومد و من رسما شهروند سوئد شدم یه سری کارت به عنوان تخفیف ِ دندونپزشکی ،خرید عینک ، استخر شنا و باشگاه بدنسازی و... هم به آدرس ما و به اسم بنده اومد در خونه. امروز تصمیم گرفتیم بریم استخر شنا. شال و کلاه کردیم و با بابایی قرار گذاشتیم و رفتیم،بعد از پذیرش و گرفتن کارت من و کسرا از در ِ مخصوص خانمها وارد شدیم و منتظر بابایی شدیم دیدم نیومد،به کسرا گفتم بریم تو آب؟ اول مخالفت کرد اما وقتی نشستم رو پله اول و یکم آب ریختم روش قبول کرد که بریم تو آب ، پامُ گذاشتم رو پله دوم  اما دیدم پام به پله نرسید و رفتیم ته آب ...
31 مرداد 1392

روزگار کسرا

    سلااااااااااام خوبید خوشید؟ ما هم خوبیم ،خدا رو شکر. چه خبرااااااااا؟ ما که خبر خاصی نداریم،دور هم هستیم و روزگار را میگذرانیم ... مهد کسرا هنووووووز درست نشده!!!!!(حامد میگه ینی چی؟باید بسازنش؟) نه ینی خانمه بعد از یک ماه از تعطیلات اومده ، حالا تا جا بیافته،تا ببینه چی به چیه؟... خلاصه ما همچنااااان در خدمت کسرا خان هستیم و باید تا دوهفته دیگه هم باشیم مامانی کسرا که بنده باشم کلی گریه کردم و تصمیم گرفتم بیام ایران  اما بعد از صحبت با بابایی و مامانم و با توجه به یه سری اتفاقاتی که افتاده  ماندن را به فرار ترجیح دادیم و خلاصه  همچنان در این کشور زیبا و سرد ه...
30 مرداد 1392

یه کار جالب

          فک کنم مجبور شم یه عنوان مطلب کلی بذارم به اسم "مسیر دریاچه" بعد هر روز بیام یه قسمتشُ توضیح بدم که تو این مسیر چه جاهایی هست، چه اتفاقاتی میافته،به کجا راه داره و... الان از این حرفا بگذریم ، یکی از این جاهای جالب تو این مسیر هفت دقیقه ای ، یه زمین فوتبال با یه تک درخت جلوش ِ که روی یه تکه سنگ مطلبی رو به زبون شیوا و در حال انقراض سوئدی نوشتن! من اوایل نمیدونستم که چی نوشته ، بعد از ترجمه کلمه به کلمه متن متوجه اتفاق ناراحت کننده در عین حال تحسین برانگیزش شدم     پسربچه 9 ساله ای به اسم دنیل بر اثر بیماری سرطان میمیره و...
27 مرداد 1392

یه روز شنبه عالی...

      وقتی اینجا زندگی کنی،صبح شنبه هم با جیغ و دادای کوچولوی سه ساله ات از خواب بیدار شی، بعد ببینی هوا بسی لذت بخش و آفتابیه چیکار میکنی؟ خوب معلومه سریع وسایل پیک نیکُ آماده میکنی و میزنی به دشت و طبیعت. چون دیگه ممکنه یه همچین روزی رو حالا حالا نبینی...                                                                                      اون مسیر جادویی که ما رو به دریاچه میرسونه&nbs...
27 مرداد 1392

یه خاطره کوچولو

    اون جریان غضنفر تو مسابقه بیست سوالی رو شنیدید؟! که طرف ازش میپرسه "تو جیب جا میشه؟" اونم جواب میده" آره ولی جیبت ماستی میشه؟" حالا ما دیشب عین همونُ داشتیم اینجا اونم بابایی در نقش غضنفر... چطوری؟  میگم خدمتتون. با هم مسابقه حدس کلمه گذاشته بودیم ، از اینا که طرف یه کلمه انتخاب میکنه ما باید  حروفی که توش هست رو حدس بزنیم و نهایتا کلمه رو پیدا کنیم... بازی جالبیه. خلاصه، نوبت بابایی شد،هفت تا خط کشید، من گفتم پ داره گفت نه، ج داره ،نه ... یه جا پرسیدم یه راهنمایی کن،مثلا از مشاغله؟ گفت هر چیزی میتونه باشه، شغل،میوه، قورباغه،هواپیمااااااااااااا من...
26 مرداد 1392

پسرم کسرا

    سلام  خوب هستید؟ ما هم خوبیم ،خدا روشکر... کسرا هم خوبه ،سرگرم شیطنت و بزرگ شدن! چقدر زود داره بزرگ میشه دلم میگیره، یک ماه از سه سالگیش مثل برق و باد گذشت چقدر فک میکردم این تاریخ دور ِ... میگفتم اووووووووووو کو تا این وروجک بند انگشتی سه ساله شه. اما خیلی زود رسید به چهارمین سال از زندگیش. خوشحالم و شاکر . این روز هم مثل همه روزا بوده ،گاهی با هم میرفتیم دریاچه ، گاهی میرفتیم فروشگاه گاهی به گشتن وگاهی هم به دعوااا گذشته. به قول مامان طاهره  همین که سالمیم خوبه بقیه اش مهم نیست. دیدم بخوام بنویسم تکرار مکررات ِ یه فیلم سه دقیقه ای از کسراست که خیلی اتفاقی ...
26 مرداد 1392

جشنواره فرهنگ

    با اینکه امروز هوا ابری بود بازم تصمیم گرفتیم با کسرا بریم جشنواره فرهنگ، راستی گفتم به مدت یه هفته جشنواره فرهنگ تو یوتبوری ِ؟ آره از همه جای دنیا میان اینجا تو خیابونا برنامه اجرا میکنن ، غل غله است البته من نرسیدم هنوز برم قسمت اصلیش فقط همین که واسه بچه ها اجرا میکننُ امروز با کسرا رفتیم! خوب بود، قشنگ بود قسمتای مختلف داشت،کارای جالبی میکردن نمایش داشت ، اجرای زنده موسیقی واسه بچه ها داشت! که البته این دوتاش سوئدی بود، ما نشستیم گوش دادیم اما چیزی متوجه نشدیم البته همون حرکات و به قول معروف دلقک بازیاشونم جالب بود کسرا خوشش اومد، سوار این اسباب بازی شد اما نمیدونم چرا یهو وس...
24 مرداد 1392

بازم دریاچه

      به قول دوست عزیزی میگفت خدا این دریاچه رو از شما نگیره! واقعا ،اگه نبود ما بلاتکلیف بودیم! البته خوبیه زندگی تو سوئد شاید همین طبیعتش باشه که همه جا هست! و همه جا میتونی یه دریاچه یا یه برکه یا رودخونه و ... پیدا کنی و خودتُ سرگرم کنی. این شاید قشنگترین چیزی باشه که من تو سوئد دوست دارم" تکرار توام با آرامش". امروز هم رفتیم کنار دریاچه، البته بعد از اینکه با مامان طاهره حرف زد. سوار دوچرخه اش شد و راه افتاد. اما اینبار به جای مرغابیا رفته بود سراغ یه گربه، حلقه دور گردنش میگفت  اهلی ِ ،اما ما که صاحبش  ندیدیم!     اولش یه کم نازش کرد بع...
23 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد