خواهش میکنم
ما اینروزا...
دیروز به خاطر یه اشتباه کوچیک در تقویم محترم میلادی بچه رو بردم مهد و دیدم ای دل غافل مهد تعطیل! قبل از کریسمس مونیکا به من گفته بود که۷ ژانویه تعطیلیم و از هشتم کسرا رو بیارید. نمیدونم چرا فک کردم هشتم میشه سه شنبه! خلاصه که رفتیم و برگشتیم. البته یکم نگران هم شدم ،گفتم نکنه مهدش جابه جا شده و از اینجا رفته! آخه قرار بود یه اتفاقاتی بیافته! اما نه ،همه چی ختم به خیر شد و امروز آقا زاده ما با سلام و صلوات تشریف بردن مهد! تعطیلات کریسمس امسال خیلی متفاوت از پارسال بود! هر کدوم خوبیای خودشُ داشت اما امسال تو خونه بودن بهتر بود! میرفتیم مهمونی ، مهمون واسم...
نویسنده :
مامانی کسرا
13:45
نیمه زمستان
سه سالگی با تمام سختیاش واقعا سن قشنگیه، تلاش ناشیانه بچه ها واسه بدست آوردن استقلال، داد و بیدادای کودکانه برای داشتن چیزی که دوست دارن، لجاجت و سماجت سرسختانه ، بی توجهی به حرفا ، که گاهی آدم میمونه عمدی ِ یا نه و ... اما قسمت شیرین ماجرا حرفایی ِکه جابه جا میگن و کلماتی که خیلی بامزه تلفظ میکنن. که این وروجک سه ساله ما در هر دو مورد خیلی قوی عمل میکنه یه مدت با هم سریال بابا لنگ درازُ نگاه میکردیم کسرا خیلی خوشش اومده بود ، میگفت:" بابا لِنگِداز "میزاری ببینیم؟! پنجره آشپزخونه رو باز کردم هوا عوض شه ،میگه چرا بیرونُ باز کردی!!!! میگم بیرون نه مامان ، پنجره!!!!!! ...
نویسنده :
مامانی کسرا
0:35
کسرا کوچولوی من
مادر که باشی گاهی صحنه هایی میبینی که اشک شوق تو چشمات جمع میشه. نمیتونی خودتُ کنترل کنی! دیشب من یکی از اون صحنه ها رو دیدم ناخودآگاه رفتم بغلش کردم... ...
نویسنده :
مامانی کسرا
15:59
بار خدایا
پروردگارا داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است. 1 --------------------- 1 - http://www.baranbaranbaran.blogfa.com/post-24.aspx ...
نویسنده :
مامانی کسرا
2:30
سال 2014 میلادی
سال نو میلادیتون با بهترین آرزوها مبارک امیدوارم امسال پر باشه از سلامتی،سلامتی و سلامتی به عنوان مهمترین و اساسی ترین مسئله زندگی. امیدوارم خانه هاتون گرم و دلاتون شاد باشه. این اولین سال نو میلادی بود که ما در سوئد تجربه کردیم(پارسال این موقع فرانسه بودیم، اصلا برنامه اشون جالب نبود!) حالا نه اینکه برنامه یوتبری خیلی خارق العاده باشه مثلا در حد دبی و سیدنی نه، اما بد هم نبود جای دوستان خالی. در کنار عمو اردلان و چند تن از دوست...
نویسنده :
مامانی کسرا
1:55
شیرین زبون خونه ما
کسرا اینروزا کارای بامزه زیاد میکنه مثلا چند روز پیش جاتون خالی قرمه سبزی داشتیم واسه شام یهو اومد گفت " من نمیخوام با شما غذا بخورم ،میرم تو اتاقم " اتاقــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!!؟؟؟؟؟؟ آخه فسقلی تو این سن واسه من اتاقم اتاقم می کنی؟؟؟ خلاصه ظرف غذاشُ برداشت و بی توجه به نگاههای بهت زده ما ، تشریف برد تو اتاقتشُ غذاشُ خورد چند دقیقه بعدم منُ صدا زده که "بیا پیش من بشین" اومدیم نشستیم کنار آقا که غذاشونُ با آرامش میل کنن  ...
نویسنده :
مامانی کسرا
1:41
اندر احوالات یکی یه دونه ما
نمیدونم چرا ! اما داشت گریه میکرد، اومد تو آشپزخونه "مامان اخمامُ بشور." مات و متحیر دارم نگاش میکنم ، دوباره داد میزنه "زود، زود، اخمامُ بشور!" گفتم :نمیفهمم چی میگی ؟منظورت چیه مامان ؟چی رو بشورم! صدای خنده باباش میاد "میگه اشکامُ بشور!" اشک!!!!! اخم؟؟؟؟؟ ماجرا هم از این قراره که این شازده کوچولوی ما چند روز پیش داشت می دوئید یهو خورد زمین شروع کرد گریه کردن ،کمتر از چند ثانیه دیدم ساکت شده داره به باباش میگه:آب میاد! بابایی هم واسش توضیح داد که آره اینا اشک ِ! حالا از اون روز هر زمان که گریه میشه اول از همه نگ...
نویسنده :
مامانی کسرا
22:32
پسر بلای من
این سرما خوردگی دیگه داره کم کم همه مونُ خسته میکنه! دیشب تا صبح کسرا سرفه زد! نه دارو میخوره نه چیزی که یکم حالشُ بهتر کن ِ! دقیقا تا چهار صبح بالا سرش نشسته بودم! امروز صبح هم از خواب که بیدار شدم دیدم به ، بابایی هم سرما خورده! همینُ کم داشتیم فقط ! گردن درد، سرد درد و حالت تهوع مامانی رو هم به این مجموعه اضافه کنـــــــــــــید، الرحم الراحمیــــــــــــــــــن... اما جونم واستون بگه که این سرماخوردگی ذره ای از شیطنت و آزار و اذیت کسرا خان کم نکرده! دیشب بابایی زد پشتش ، خیلی آروم زد،دیدم دادش رفت هوا، گریه کنون اومد پیشم. ...
نویسنده :
مامانی کسرا
20:42