کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

پسرم کسرا

دلنگرانم

                                                           خوابیده، راحت و بی خیال... یکم نگرانم ،6 ساعت تو هواپیما،دوتایی...! خدا کمک کنه خیلی بهمون سخت نگذره . می اومدیم همش میگفت بریم خونه مامان طاهره ، بریم پارک مادر و من بغض میکردم و با خودم میگفتم همش تموم شد ، دیگه من موندم و تو. حالا داریم برمیگردیم من پر از استرس و کسرا پر از سردرگمی. باید جواب بدم ، حتما باید جواب بدم این همه استرسی رو که به این بچه وارد کردم!!! اما خدایا تو خودت ببین هرجاش خودخواهی من بود ...
21 آذر 1391

من ِ مادر

    امروز داشتم فکر میکردم چه روزای قشنگی از نوزادی کسرا رو من به خاطر درس و کار از دست دادم چقدر با کسرا بودن لذت بخشه با تمام نق زدنا و خرابکاریا و... کلا قشنگه ، آرامش بخشه نشستم تمام عکسای کوچولوییش نگاه کردم دیدم حیف  چقدر من عجله داشتم واسه بزرگتر شدنش ، واسه 40 روزه شدنش، واسه 4ماهه شدنش واسه... گاهی از خودم میپرسم به کجا چنین شتابان؟ اما الان لحظه لحظه هاش بیشتر لمس میکنم بیشتر عطر تنشو بو میکنم بیشتر به صدای گریه هاش گوش میدم چون میدونم همه اینا میگذره، تموم میشه ، عوض میشه و تنها یادش واسه من میمونه و بس دلم نمیخواد دیگه  حسرت با کسرا بودن داشته باشم دیگه دلم نمیخو...
20 آذر 1391

ما باهم

    امروز کسرا نسبتا اوضاع مناسبتری  داشت خیلی کمتر از روزای دیگه وقتش با تلویزیون پر شد بیشتر با هم بودیم با هم  نقاشی کشیدیم     بالش بازی کردیم...     رقصیدیم و کلی شیرین کاری از این فسقلی دیدیم...                                                         خدایا مچکرم ...
20 آذر 1391

رسالت کسرا

          تازه داره یاد میگیره با لوگوهاش بازی کنه میتونه برج درست کنه ، پارکینگ واسه ماشیناش درست کنه و... امروز با هم آدم آهنی درست کردیم خیلی خوشگل شد اما نمیدونم چرا کسرا ازش میترسید ؟ من با آدم آهنی دنبال کسرا میدوییدم و اونم طبق معمول با جیغ و داد ابراز خوشحالی میکرد و فرار میکرد...     با جیغاش کاملا روح و روان آدم ُ سنباده میکشه... فک میکردم بزرگتر شه این عادت بدش ُ ترک میکنه اما بدتر میشه و بهتر نمیشه! فسقلی ، اینا رو واست مینویسم تا فردای روزگار گفتم مادر سمعک واسم بخر یا بلند تر  حرف بزن نمیشنوم بدونی موضوع از کجا آب میخوره. ...
18 آذر 1391

آغاز روز

    طلوع خورشید  ساعت 8:30 روبروی در ساختمان                                                                   خدایا به امید تو     ...
17 آذر 1391

کاردستی

         در آشپزخونه رو بسته در میزنم میخوام برم تو میدونم یه خراب کاری کرده دیدم بعله ماکارونیارو یکی یکی در میاره میشکنه میریزه کف آشپز خونه تصمیم گرفتیم برای پر کردن دقایقمون و جمع کردن خرابکاری شازده کاردستی درست کنیم   اینم شاهکار هنری من وکسرای من به روایت تصویر...   خورشید (با لپه)، جوجه وخونه(با کا غذ رنگی) ،چمن(با شوید خشکایی که به چه سختی از ایران آودم)   دیدیم خیلی کارمون درسته یکی دیگه هم درست کردیم اما این یکی فقط چشم جشم دو ابرو با رودخونه است(مثلا)!!!     و اما هنرمند اصلی ...       &nb...
17 آذر 1391

کسرا و مامانش

                                                  کوچولوی دو ساله و نیمه زندگیمان اینروزا خیلی خیلی بد اخلاق شده و اصلا به هیچ صراتی مستقیم نیست جیغ میزنه!! اونم بد... می ریزه ، می پاشه ، دستش هم برسه می شکنه!  اینقدر ورجه وورجه میکنه که آروم کردنش دیگه در توان من  نیست. خلاصه اگر امکانش بود از این مقام شریف مادر بودن استعفاء داده ، کنج عزلت بر میگزیدم  و ریاضت میکشیدم ، که بسی سهل تر از سرو کله زدن با کسراست.  اما از شما چه پنهون در نوع خود نمکدونیست کم نظ...
17 آذر 1391

باب اسفنجی

                       یه زمانی کسرای مامان عاشق باب اسفنجی بود                                                                     ...
16 آذر 1391

برما میگذرد اینگونه

    سلام  خوبی عزیز دلم  چه خبرا؟منم خوبم اینروزا یکم سردرد دارم فکر کنم به خاطر هوای سرد اینجا باشه شماهم خوبی مشغول شیطنت وبزرگ شدن ... از اوضاع و احوال اقا کسرا باید بگم کلا یکسرش کرده !! خونه رو با توالت کاملا یکی فرض کرده قبلنا حداقل بعد از قضاء حاجت میگفت مامان --یش کردم تازگیا من بعد از نیم ساعت میبینم ای بابا اینجا خیسه یا ... خیلیا می گن از اضطرابه اما من خیلی سعی کردم که کسرا اینجا استرسی نداشته باشه البته نمیشه  منکر تنهایی و یکسری نداشته های الان کسرا شد  اما من سعی میکنم به نحوی پرشون کنم الان خیلی وقتش با تلویزیون پر میشه ، خیلی موافق این موضوع  نیستم اما تو ...
14 آذر 1391

تنهایی

      شنبه اصولا روزکسرا و بابایی  ِ . میرن بیرون ، باهم دوری میزنن ، گشتی اینور و اونور و برمیگردن خونه. بیشتر هدف خسته شدن و البته سرگرم کردن کسراست اما معمولا بابایی بیشتر خسته میشه. این ُ شواهد نشون میدن ، هم اکنون بابایی خوابه وکسرا با تمام قدرت در حال بالا و پایین پریدن. معمولا اوقات خوشی را میگذرانند که دو مزیت دارد اول اینکه مادر بینوای خانه اندک زمانی را بدون سر و صدا  سپری میکند و دوم در بهبود روابط فی مابین پدر و پسر بسیار تاثیر گذار است.     اما هر چقدر هم که من و بابایی واسه کسرا وقت بذاریم باز هم احساس میکنم کسرا تنهاست و میشه این ُ از کارای ...
14 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد