کسرا کسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

پسرم کسرا

داستان صبح های کسرا

 میدونی گلم صبح که مامانی میاد سرکار شما کجا تشریف دارید؟ گفتم شاید دلت بخواد بدونی؟ ما یعنی منو بابایی وتازگیها آقا کوچولو طبقه بالا خونه بابابزرگی اینا زندگی میکنیم ( بابای بابایی) خدارو شکر از اونجایی که خدا کسرا کوچولو رو خیلی دوست داره و نمیذاره بهش سخت بگذره پارسال یعنی سال 1389 بابابزرگیه کسرا بازنشسته شدن و امسال با آغوش باز نوشون نگه میدارن یعنی بندگان خدا تورودر بایسی گفتن باشه ما نگه میداریم البته از اونجایی که کسرا خیلی نازه وهمه خیلی زود عاشقش میشن هیچ اجباری در کارنیست وباکمال میل مواظبت هستن    وقتی من وبابایی می ریم سرکار کسرا ی نازنازی کله صبح میره پا...
20 دی 1389

حرف زدن کسرا

  کسرای مامان چند روزه یکسری کلمات تکرار میکنه مثل ماما بابا دَ دَ البته فکر میکنم  معنیشون  نمیدونه فقط تقلید میکنه  بیشتر حالت آوا ست تا کلمه  اما بهر حال همین که حرف میزنه و من  اون صدای قشنگش میشنوم واقعا خوشحالم و خدارو شاکر مخصوصا وقتی می می بخواد دیگه به زمین وزمان میکوبه دادو بی داد  اشک میریزه گوله گوله توچشاش پرالتماس     هر کی ندونه فکر میکنه چقدرمن بهش گشنگی میدم که اینجوری میکنه؟         الهی من قوربون این پسرشکموووبرم ...
20 دی 1389

کسرای من اینروزا

                امروز شنبه 16 مهر ماه روز جهانی کودک را به زیباترین کوچولوی روی زمین تبریک می گم امیدوارم کودکی قشنگی داشته باشی عزیزم و من مامانی کسرا قول می دم تمام تلاشم را در جهت تربیت مثبت شما بکنم باشد که دوتایی موفق باشیم از اوضاع و احوال کسرا باید بگم خوبه یکم بی حوصله است تو خونه، هواهم سر شده نمی تونم ببرمش پارک بابایی هم که پیش ما نیست خلاصه مجموع این عوامل باعث شده یکم نق بزنه این آقای عزیز محیط اطراف رو واسه خودش به دوقسمت تقسیم کرده  1- خوردنیها 2- وسایلی که نباید دست بزنه به گروه اول میگه نو نو (نون خودمون) به گروه دوم میگه اتو(گفتم ...
19 دی 1389

مادرانه

      تو شاهکار خالقی ، تحقیر را باور نکن .   بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش ، زیبا و زشتش پای توست ، تقدیر را باور نکن .   تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی، از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن .   خالق تو را شاد آفرید،آزاد آزاد آفرید،پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن .             ...
19 دی 1389

حال این روزای کسرا

               کسرای عزیزم این روزا واسه مامانش موش میشه قربونش برم من      کسرای نازم شکر خدا خیلی بهتر شدهT می ره پشت مبل ویا دیوار دتی (دالی)می کنه         قبلنا بلد نبود از چهار چوب رد شه ، دورش بگردم یاد گرفته!!                  کلماتی که جدیدا می تونه بگه توپ ، نون، آپ(وقتی تشنه باشه می گه) می می (وقتی گرسنه باشه)                                  &nb...
19 دی 1389

وروجک

                       فیگور جدید فسقلی مامانی که امروز صبح از ساعت5 صبح ،باورتون میشه،از5 صبح بیداره!!!          ...
19 دی 1389

واااای ...

                                                خدای من  اینقدر خبرای بد دارم که نمی دونم از کدوم شروع کنم ؟ کسرا دوباره تب کرده اون هم خیلی شدید با بابابزرگی اومدن دنبالم که ببرمیش اورژانس اما تو ماشین خواب رفت دلم نیومد بیدارش کنم گفتم عصر می برمش اما به خونه نرسیده شروع کرد به بالا آوردن از ترس داشتم می مردم رسیدیم خونه دوباره خوابید ساعتای سه عصر بود بردمش اورژانس اطفال خانم دکتر معاینه کردن گفت ویروسی اگه دوباره بالا آورد بیارینش از در  اورژانس بیرون نرفته بالا آورد برگشتیم ...
19 دی 1389

تازگیا

تازگیا کسرا خوشگلم پاشو میاره بالا وشستش ٌ می خوره ای خدا ولی تا میام ازش عکس بگیرم پاش میندازه پایین ژست می گیره... یه کار دیگه هم یاد گرفته دست میزنه پسر گلم خدا منو قربونت کنه مامانم ...
9 دی 1389

به دنیا آومدن کسرا جون

سلام خوشگلم امروز میخوام واست داستان بدنیا اومدنت بگم یکی از روزای گرم تابستون مامانی صبح از خواب بیدار شد(یکماه بود دیگه سر کار نمیرفتم) و دید ای دل غافل نی نی دیگه تکون نمیخوره هر چی آب قند خوردم  مامانم هرچی به پهلو خوابیدم خبری نبود که نبود سرت درد نیارم  سریع زنگ زدم به مامان بزرگی وجریان واسش گفتم اوناهم زود مامانی رو بردن بیمارستان   زنگ زدن خانم دکتر تشریف اوردن و مامانی رو ویزیت کردن و تصمیم گرفتن سریع نی نی رو که شما باشید بدنیا بیارن کلی ترسیده بودم هنوز قرار بود دو هفته دیگه بدنیا بیای مامانی اما خوب شما کلا عجله داری لباس دادن من پوشیدم ورفتم توبخش  زنان زایمان بیمارستان افضلی پور خوابیدم ...
7 دی 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم کسرا می باشد